در ثنای چاوش موسیقی ایران ؛

رمز عشقت دل عشاق بدست آورده....

این روزها هوای قلممان ابریست ، دل و دماغی برای نوشتن ندارد همین روزهاست که جوهرش خشک شود ، ذهنش پر از سوژه است ،  سوژه های ناب و تازه ، اما چه سود که خریداری ندارد ... اگرچند لنگ لنگان تصمیم دارد تا پای جان بجنگد و تا آنجا که در توانش است برای هدفش مبارزه کند ! 

 دیگر کمتر کسی به موسیقی فکر میکند و زمانی را برای گوش دادن به آن اختصاص میدهد  ، چه رسد به نوع اصیلش که دیگر حوصله گوش سپردن به پیش در آمد و درآمد و آواز بزرگانمان نمانده ، حال ، این وسط  کسی هم بیاید و نقدی کند و انتظار خریداری هم داشته باشد انتظاری بس عبث است و بیهوده...

باخواندن سطور فوق شاید این گمان کنید که نا امید شده ایم از نگاشتن در راه  موسیقی . راستش را بخواهید حدثتان درست است ، گرفتار نا امیدی شدیدی شده ایم نه تنها این یک قلم ، که ذهنها و قلمهایمان خشکیده اند ؛

آن زمان که مولانای بلخی به نام کشوری ترک تبار مصادره گردید و نظامی گنجوی از آن آذربایجان گشت ، تا بر آتشی که بر ادبیاتمان افکنده شد و شعله‌هایش که دامان موسیقی‌مان را نیز فرا می‌گرفت تنها نظاره کنیم، می‌شد گمان برد که موسیقی‌مان نیز مصادره گردد و تار ایرانی مان به تاراج رود و از آن کشوری گردد که روزگاری جزو خاک این مرز و بوم بود ،کشوری که موسیقی اش را از ایرانیان آموخت ، و ساز ایرانی الاصل مان را براحتی از آن خود کرد ،  میشد گمان برد که  هیچ ، حرکتی ، اعتراضی و سخنی بر زبان نرانیم که این بی تفاوتی ها خاصیت ذاتی ماست ، میشد گمان برد که پس از آن که کار از کار گذشت به فکر افسوس باشیم و خود را غمین نشان دهیم که این نیز برخواسته از فطرت ما ایرانیان است ، می‌شد گمان برد که پس از این اتفاق ناگوار بیانیه پشت سر بیانیه دهیم و جوگیرانه به دنبال حقی باشیم که تا دیروز خبری از آن نبود که این نیز ...

      توگویی تنها سازهایمان برای یاری رساندن به رنجورها کوک میشوند و همنوای مرثیه سرایی از دست رفته گانمان میگردند  ، غافل از آنکه خود دچار حادثه ای عمیق شده اند و محتاج یاری اند ، محتاج آنند که عده ای اینبار به آنها کمک کنند ، آنها که خود با سازهایشان  برای زلزله زده گان یاری رساندند این بار کسی جز خودشان نمیتواند آنها را یاری کند...

... و چه ضعیف همت بودند  که هیچک از کوچک و بزرگ  ؛ حتی کوچکترین حرکتی در این راه ننمودند ،  نه تاری به نشانه اعتراض به صدا در آمد و نه کنسرتی برگزار شد که نشان دهد تار دلمان آمیخته با پود وجودمان است ، دریغ از یک دقیقه سکوت برای اعلان چنین عزایی تا جهانیان بدانند ما ایرانیان بی تفاوت تر از آنیم که آنها میپندارند...

 اگرچند گاهی اوقات به فکر فرو میروم و بخود میگویم ، بگذار ببرند ، بدزدند ، مصادره کنند ... بگذار هر آنچه از هنرمان باقیست تاراج شود ادبیاتمان ، شعرمان،  موسیقی مان ، فرهنگ مان ، سازهایمان ، هنرمندانمان ( آنچنان که گشته است ) .... بگذار چنین گوهرهایی به دست گوهر شناسان بیفتد ، چنانکه آنها مولانا را مه لقا نمودند وما نیز شمس را گوشه نشین خرابات ... چنانکه آنها تصویر تار را بر روی اسکناس شان حک کردند و ما نیز آن را حرام ... ، چنانکه آنها هنرمندانمان را ارج نهادند و ما نیز ممنوع شان نمودیم ....  بگذار ببرند !

آیا با این اوصاف بازهم جای امیدی هست ؟

هدف از نگاشتن این سیاهه آن نبود که بساط درد دل خود را در این بحبوحه ، پهن کنیم و گله از ریز  و درشتان موسیقی مان نموده و یا فرهنگمان را به حراج گذاریم ، حتی قصد تسبیح آب کشیدن و بی تقصیر جلوه دادن خودمان را نیز نداشته ایم که بیش از همه مقصریم ، زمانی که آغاز به نگاشتن این متن نمودم قصدم یاد آوری روزی بود که فراموش شد، روزی که میلاد یکی از ستاره های درخشان آسمان موسیقی اصیل ایرانی را شادباش نگفتیم ، روزی که کمتر کسی نه آن را یاد آوری کرد، نه آن را جشن گرفت و نه برایش متنی ادبی نگاشت . او شجریان نبود که عالم و آدم وکائنات در سالروز میلادش بسیج شوند تا برایش ویژه نامه ای مکتوب نمایند ، ناظری نبود که نشان شوالیه بر سینه اش حک کنند ، علیزاده نبود که ارباب پرده هایش بنامد...

 او نه دردانه است ، نه حضرت ؛  نه یگانه است  و نه منجی موسیقی ، در عوض برای همان دردانه گان و منجیان و یگانه گان آهنگ ساخته ، برایشان نواخته و بسیاری از همانها را " او " راه انداخته است . اگر آنها دردانه و خسرو و حضرت و شوالیه و ارباب لقب گرفته اند او خالق است ،  خالق چاوش و شیدا ، او خموشانه در سپیده ، جان جان را بیاد عارف خلق کرد ، معمای هستی را با رمز عشق در آمیخت و بال در بال عاشقان پرواز کرد ؛ او چشمه نوش را با ، چاووشی به عظمت وطنش ایران ، در راست پنجگاه خلق نمود ،

 هر آنکه میشناسدش میداند که اهل حاشیه است چه در آن زمان که در غربت بود و چه پس از بازگشتش به موطن .شاید این مقدمه پر حاشیه نیز برای هنر اوست ، هنری که به انزوا رفت و سازی که به دست بیگانه سپرده شد ؛ اگرچند گاهاً سخنانی رانده که خاطر دوستان خود را اندکی مکدر نموده است ، با این اوصاف وجودش نعمتیست برای همان اندک هنری که باقی مانده ؛ او شناسنامه موسیقی پس از انقلاب ایران است .

هفدهم دی ماه  جشن 66 ساله گی اوست ، از صمیم دل آرزومندم همواره سازش کوک باشد و سایه اش بر سر موسیقی مستدام ....

استاد محمد رضا لطفی ؛ سالروز میلادت شاد و سبز باد .

 

محمد جواد صحافی

19/10/1391


دریافت فایل پی دی اف این یادداشت