حکایت آن پابرهنه گان معزا

حکایت آن پای برهنگان معزا...
از زمانی که پرویز مشکاتیان پرواز کرد تا کنون , اهالی هنر ، همه و همه به نوعی در سردر گمی بسر میبرند .
همه مقاله می نویسند ؛ تسلیت میگویند ؛ محکوم میکنند ؛ دولت را زیر سئوال میبرند ؛ همانند کار آگاهان به همه سوء ظن داشته و مقتولش میدانند ؛ از سخنان افراد بدنبال سوژه ای هستند تا نقل محافل کرده و روزگاری را با آن سپری کنند .
عده ای هم چه القابی که به این عزیز از دست رفته نسبت نمی دهند ؛ رستم دستان ؛ تاریخ موسیقی ایران زمین ؛ سرو آزاد موسیقی ؛ دستان سرای موسیقی ایران ؛ شاهنامه موسیقی ایران زمین ؛ بتهوون موسیقی ایران.
بعضی دیگراز یاران مشکاتیان نیز که با لطفی بیکران نسبت به درگذشت مایکل جکسون [ همان خواننده آمریکایی ] مصیبت نامه نگاشتند ؛ سکوت خود را نشکسته و حتی تسلیتی نیز بر خانواده مرحوم و جامعه هنرمندان نگفته و به خوابی عمیق رفته یا خود را به خواب زدند . و پس از گذشت هفت روز به یادشان آمد که پرویزمشکاتیان همانی بود که در دوران چاووش یار و یاور قدیمی اش بود . گویی آن سی سال غربت تمام خاطره های گذشته را از ذهنش پاک نموده بود .
برخی نیز که تا دیروز حتی مشکاتیان را یادی نمیکردند ؛ و ازو نمیپرسیدند که چرا گوشه نشین شده است ؛ امروز چه خاکهایی بر سر خود می ریزند .
آری رفت همانند بسیاری دگر چون بیژن ترقی وثمین باغچه بان وشهریار فر یوسفی و . . . تنها چیزی که بر جای ماند همانا آثار ماندگار این بزرگان بوده است و این است راز ماندگاری و جاودانگی .
اما آنچه این ناچیز را واداشت تا سطوری را با قلم نا توان خود رقم زنم نه آثار جاودانه مشکاتیان است و نه مدح و ستایش اش که در این چند روز به اندازه تمام سالیان عمر آن مرحوم و شاید هم بیشتر بر آن پرداخته شده است که صد البته بسیار ناچیز است .
هدف من از نگارش این چند سطر نگاهی است متفاوت تر بر این اتفاق و بررسی واکنشهای اطرافیان و سخنان اینان در وصف !!! مرحوم مشکاتیان . با تمام احترامی که به تمامی اهالی قلم ؛ هنرمندان و بزرگان موسیقی ایران زمین داشته و دارم و خود را ناچیز ترین ذره در اقیانوس موسیقی ایرانی میدانم با این حال لازم دانستم که نکاتی را از سر کنجکاوی بررسی نمایم تا به نتیجه ای رسم شاید بتواند کمی از ابهامات موجود در ذهنم را بزداید .
در این مدت نه تنها این حقیر بلکه بسیاری نیز تنها نظاره گر مقالات و نوشته هایی بودند که هنرمندان و موسیقی نویسان در این مدت در وصف مشکاتیان و در غم از دست دادن وی نگاشتند . این اتفاق به هیچ وجه تازه نیست و مطمئن نیز هستم که هیچگاه با این سخنان اصلاح نخواهد شد . همانطور که در رثای حسین منزوی نوشتند و ما نیز فریاد بر آوردیم که منزوی در فقر و تنگدستی بسیار چشم فرو بست . همانطور که در سوگ ثمین باغچه بان ، این احیا کننده موسیقی کودکان بر بالینش گریستند که در نهایت عزلت رفت ؛ همانطورآنانی که هیچ یادی از بیژن ترقی نکردند پس از رفتنش چه برادر گونه بر مزارش ماتم گرفتند و خود را عزادار نشان دادند ؛ و همانگونه که شهریار فر یوسفی رفت و قبل از رفتنش نیز آنانی نامی از او نشنیده بودند چه سیاه لباسهایی بر تن خود کردند
آه خدای من . . .
گذشت و گذشت وگذشت تا اینکه این بار این قرعه شوم به نام مشکاتیان ثبت گردید تا باز هم قصه تلخ مرده پرستی ما ایرانیان تکرار شود و پس از وداع یاران بر سر آنان زار زار بگرئیم . سازهایمان را کفن پوش کنیم. پیغامهای تسلیت بدهیم , خود را در غم از دست دادن عزیز از دست رفته باخانواده مرحوم شریک بدانیم و چه از دل و جان و چه از سر ظاهر سازی و ریا بر پیکر این مرحوم تکیه داده ؛ خاطرات گذشته را یاد آورده و خون بگرئیم .
اما به راستی اینها چه سودی دارند ؟
اعطای درجات علمی از دانشگاههای معتبر دنیا ؛ احداث ساختمانها به نام رفتگان ؛ برگزاری جشنواره با نام آنان ( که در این مورد تفکر بنده در این است که این جشنواره هیچگاه برگزار نمیگردد که راندن سخن با توجه به جو موجود کاریست بس سهل و آسان اما عمل نمودن به آن کار کمتر مردانی است ) , تمجید و تحسین های بیهوده و غیره و غیره پس از مرگ بزرگان چه سودی دارد ؟
آیا در آن هنگام که نفس از گرمگاه سینه می آمد برون , این دلسوزان و ضجه زنان خبری از وضعیت زندگانشان داشتند ؟
آیا میدانستند که حسین منزوی برای امرار معاش دستفروشی می کرد و کتابهای خود را با نازلترین قیمت میفروخت تا هزینه پاکتی سیگارش تامین شود ؟ کجایند آن سینه چاکان وزارت ارشاد که اینگونه از شدت غم !! بر سر و صورت خود میکوبند و چه میکردند در زمان حیات این بزرگمرد ؟
آنانی که اکنون خود را داغدار جلوه میدهند و از فرط ناراحتی بر خود می پیچند ؛ قبل از غروب مشکاتیان چه میکردند ؟
استاد بزرگوار . . . جناب آقای محمدرضا شجریان ،
دیدارتان با مشکاتیان به چه تاریخی بر میگردد ؟
شما چطور استاد ناظری ؟
چه زمانی از آن مرحوم دلجویی نمودید ؟
.
.
.
استاد ارجمند و هنرمند بزرگوار جناب آقای فرهاد فخرالدینی . . . . زحماتی که شما بزرگوار برای موسیقی این مرز و بوم کشیده اید به هیچ وجه در توان قلم نیست اما چه میشد در زمان حیات بزرگمردی چون مشکاتیان , در مقاطعی نیز با ایشان همکاری میکردید ؟
راستی . . . چه بود جریان فرو پاشی گروه عارف ؟
چگونه است که حمید متبسم این بزرگمرد تار نواز ایرانی خاطره ای هرچند کوچک ؛ حتی تجلیلی و یادی از این بزرگ در زمان حیاتش نمیکند اما پس از مرگش بر او مرثیه ای می نگارد و خاطراتش را با وی بیان میکند .
علیرضا قربانی هنرمند و خواننده محبوب ؛ اگر شما بر شیوه سنتور نوازی استاد مشکاتیان اینگونه واقفید چرا تاکنون بیان ننموده بودید ؟
رهام سبحانی عزیز , شما که اینگونه با یگانه سنتور نواز ایران زمین خاطره داشتید چرا در زمانی که نفس این عزیز بر می آمد این خاطرات را دریغ ورزیدید ؟
وا اسفا . . . وا اسفا بر محمدرضا لطفی که خود را به خواب زد . گویی که اتفاقی نیافتاده و پرنده ای پرواز نکرده...
استاد قلم و نویسنده پرتوان و آهنگساز بزرگ موسیقی جناب مختاباد ؛ شمائی که هم اکنون دیگران را در مقاله تان به چالش میکشید ؛ قبل از پرواز این بزرگمرد خود چه حرکتی برای ایشان کردید , که اکنون اینگونه دیگر هنرمندان را محکوم می نمائید ؟
البته این حقیر را بابت این جسارت عظیم عفو فرمائید چرا که تعدد نوشته ها و مقالات در وصف مرحوم مشکاتیان آنقدر بسیاربود که گویی کسی از همانانی که هم اکنون برای او می گریند سالیان قبل با او هیچ مشکلی نداشتند و گویی هیچ کدامشان عامل گوشه نشینی این عزیز نگشته اند .
گریزی میکنم بر مقاله به واقع زیبای ابوالحسن مختاباد که به جرات و بدون هیچ تعارفی در نظر حقیر بهترین و منصفانه ترین و بی تملق ترین مقاله ای بود که برای مشکاتیان نگاشته شد :
"به گمان من اگر در دق دادن مشکاتیان دولت سهمی داشت ، ما هنرمندان چه سهمی داشتیم ؟ و البته خود آقای مشکاتیان چه سهمی ؟ "
براستی اگر مشکاتیان دق کرد سهم هر کداممان در این حادثه چقدر بوده است ؟
باید برجامعه نویسندگان مجازی نیز بسیار تاسف خورد که خود را در قفسی محصور نموده اند ؛ ذهن خود را بسته نگاه داشته اند و تنها از موسیقی اصیل ایرانی بر تعدادی انگشت شمار تاکید می نمایند . گویی چرخ موسیقی این مرز وبوم تنها توسط عده ای قلیل میچرخد .
با تمام احترامی که به همه اساتید موسیقی نویسم و همکاران ارجمندم قائل هستم و همیشه خود را شاگرد همه آنان میدانم لیک آیا رواست پس از فوت بزرگان برای آنان مرثیه نویسی کنیم ؟ .... در مراسم تشییع جنازه آنان به طور فعال شرکت کنیم و سپس بنگریم و منتظر بمانیم تا سایرین کوله بار خود را بر بندند و ما را در غم ازاین سفر همیشگی داغدار نمایند ؟ و باز هم این قصه تلخ مرده پرستی مان را این بار برای عزیزی دیگر تکرار کنیم ؟
نمیخواهم خدای ناکرده خاطر دوستداران به اساتید و هنرمندان محترم را مکدر کرده باشم اما باید این را پذیرفت که نباید خود را فریب داد ؛ و باید با دیدی بازتر به آینده نگریست ؛ اتفاق تلخی که امروز برای مشکاتیان و دیروز برای بزرگانی چون بنان و بهاری و عبادی و باغچه بان و ترقی و فر یوسفی و دیگر بزرگان افتاد در آینده نیز گریبان دیگر بزرگان را خواهد گرفت . چرا باید پس از مرگ هر بزرگی فریاد بر آریم که تا زنده بود کسی قدرش را ندانست و اکنون که یار از دست رفت همه نه تنها خود بلکه دیگران را محکوم میکنیم که چرا در زمان حیاتش به سراغش نرفتید ؟
به راستی ؟ از اینهمه خیل عظیم هنرمندان که در مراسم تشییع پیکر آن بزرگوار حاضر بودند چند نفر از ابتدای سال تا کنون که حدود هفت ماه از آن میگذرد ملاقاتی با او داشته اند ؟ و از او دلجویی نموده و در کنارش حاضر شده اند ؟
فرصتها می سوزند و دست اجل گریبان بزرگ مردانمان را میگیرد .
آیا بهتر نیست از فرصتهای باقیمانده به نحوی احسن تر استفاده کنیم و قدر این بزرگمردان موسیقی مان را بیشتر بدانیم ؟ آیا بهتر نیست ندانسته و تنها از روی غرض ورزی های خود خواهانه مان این کینه توزی ها را کنار گذاشته و همه هنرمندان را دوست داشته باشیم ؟
این میدان ؛ میدان عشق است میدانیست که با نواختن بر خشک چوب و خشک سیمی آهنگ عشق از آن برون می آید .... میدانی است که حنجره های افسانه ای سرود عشق را از آن سر میدهند ؟ رقابت در این میدان بیهوده است و هر آنکس که با این هدف بر این میدان پای نهد شکستش حتمی ست . میدان عشق را تبدیل به میدان مسابقه نکنیم ؛ تا همه در کنار هم سرود عشق و امید سر دهیم .
تخریبهای بیهوده ؛ غرض ورزی های شخصی ؛ نقدهای و تعریف و تمجیدهای بیهوده و متعصبانه؛ و بسیاری دگر از خلقیات زشت خود را برون ریزیم و با دیدی بازتر و ذهنی فراتر و آزاد تر هر یک به سهم خود هر چند اندک به تعالی این هنر کمک نمائیم که رشد تعالی هنر میسر نیست جز اهمیت دادن به هنرمندان و بزرگانی که زنده اند .
خدایش بیامرزد مشکاتیان را .
محمد جواد صحافی
نهم / مهرماه / یکهزار و سیصدو هشتاد و هشت .
محمد جواد صحافی .