با حافظ - یاری اندر کس نمی بینم ...
ياري اندر كس نمي بينم ياران را چه شد
دوستي كي آخر آمد دوستداران را چه شد
آب حيوان تيره گون شد خضر فرخ پي كجاست
خون چكيد از شاخ گل ابر بهاران را چه شد
كس نمي گويد كه ياري داشت حق دوستي
حق شناسان را چه حال افتاد ياران را چه شد
لعلي از كان مروّت بر نيامد سال ها ست
تابش خورشيد و سعي باد و باران را چه شد
شهرياران بود و خاك مهربانان اين ديار
مهرباني كي سر آمد شهرياران را چه شد
گوي توفيق و كرامت در ميان افكنده اند
كس به ميدان در نمي آْيد سواران را چه شد
صد هزاران گل شكفت و بانگ مرغي بر نخاست
عندليبان را چه پيش آمد هزاران را چه شد
حافظ ز اسرار الهي كس نمي داند خموش
از كه مي پرسي كه دور روزگاران را چه شد
مناسب با حال من ....
+ نوشته شده در یکشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۸۷ ساعت 7:38 توسط محمد جواد صحافی
|