مژده ای دل که بهار از طرف یار آمد
ارغوان نو گل خندان به چمنزار آمد
بلبلی کو به خزان رفت از این گلشن یار
دوش دیدم به تفرج برِ دلدار آمد
دل مسکین طلب از کیسه ی اغیار نکرد
تا که آن یار پری چهره ی عیار آمد
سینه ام از غم جانانه چنان زار افتاد
کاتش سوز دلم بر لب اغیار آمد
چشم من منتظر لطف سیه چشمان ماند
تا که یک دم به عطوفت سر بیمار آمد
بر کش ای زاهد ما جام ز انبانه ی خویش
هر که از باده ی او خورد به هشیار آمد
شب هجران به سپیدی گروید آخر شد
تا سحرگه ز قلم ناله ی بسیار آمد
رند تبریز تو را هیچ غزل از خود نیست
وین شر و شور از آن یار به اشعار آمد