به یاد استاد حسن کامکار - بخش اول
چندی پیش مشغول قدم زدن در دنیای پر هیاهوی مجازی و خواندن مطالب وبگاههای هنری بودم . کاری که دیگر تبدیل به یکی از مهمترین مشغله های روزمره ام گشته است . به مجله ادبستان برخوردم ... با این مجله هنری از گذشته آشنایی داشتم و بر بار هنری و گران سنگ اش واقف بودم اما زمانی که اندکی ژرف بدان نگریستم و توانستم مقالات و مطالب بی شمار موسیقایی اش را مطالعه نمایم بیش از پیش بر ارزش نهفته اش پی بردم . الحق که سید احمد سام اندیشمند توانمندی است که چنین ماهنامه پر مغزی را سالها منتشر نمود . متاسفانه این نشریه از سال 1374 به دلایلی منتشر نگردید و پس از آن تاکنون دیگر نشریه ای در حد و توان ادبستان که بدان صورت ژرف و عمیق به مسئله فرهنگ و ادب و هنر بنگرد منتشر نشد. لذا تصمیم بر آن گرفتم که برخی از مطالب موسیقایی اش را مجددا بازنویسی نموده و در اختیار علاقه مندان به هنر موسیقی اصیل ایرانی قرار دهم . اگر چند دوستان نیز بدان واقفند که بازنویسی مجدد عملیست بسیار زمانبر که البته شیرینی و حلاوت خدمت به موسیقی اصیل ایرانی و علاقه مندان بدان این سختی را کاسته و خستگی را از تن این حقیر می زداید . تصمیم بر آن دارم تا هر ماه مطلبی از مطالب این جریده را برای علاقه مندان بازنویسی و در محیط مجازی منتشر نمایم . باشد که خدمتی هرچند ذره به موسیقی اصیل ایرانی نموده باشیم ...
مطلبی که در ذیل آمده است مقاله ایست به قلم شیوا و زیبای « محمود میرزاده » با مقدمه ای بسیار زیبا و دلنشین که به یاد شادروان « استاد حسن کامکار » در نشریه ادبستان شماره 43 سال چهارم ، تیرماه یکهزار و سیصد و هفتاد و دو هجری شمسی به تحریر در آمده است .
هدفم از بازنویسی مجدد چنین مقاله پر حجمی آن بوده است که احساس نمودم تاکنون به بزرگی چون استاد حسن کامکار که خانواده هنرمند کامکارها را به دنیای موسیقی معرفی نموده است آنطور که باید پرداخته نشده و هنرمندان و کارشناسان بزرگ نیز این عزیز را گویی فراموش نموده اند . لذا تصمیم برآن گرفتم تا مقاله ای در خور ایشان به قلم نازیبایم بنگارم ، اما ترس آنکه نتوانم حق مطلب را ادا نمایم باعث گردید این حقیر ، نوشتار محمود میرزاده را که بحق یکی از کاملترین و زیباترین نوشتارهاییست که تاکنون درباره کامکارها خوانده ام مجددا بازنویسی نموده و در محیط مجازی قرار دهم . به دلیل آنکه مطلب ، اندکی طولانی میباشد و ممکن است مطالعه کامل آن در حوصله عزیزان نگنجد ، این مقاله در دو بخش تقدیم حضور میگردد که با فواصل زمانی اندکی در اختیار علاقه مندان قرار خواهد گرفت امید که خوانندگان عزیز با مطالعه دقیق این نوشتار بتوانند شناخت کافی و وافری از زحمتکشان عرصه موسیقی ایرانی کسب نمایند . تا که مقبول طبع مردم صاحب نظر شود ...
با مهر و احترام
محمد جواد صحافی – 20 مهر 1387
به یاد استاد حسن کامکار
● محمود میرزاده
نوار « بهاران آبیدر» که در آمد ، در هوای شنیدن صدای پرشور و شرار « سید علی کردستانی » خواننده بلند آوازه کرد ، به دیدار شادروان استاد حسن کامکار رفتم .
نام « سیّد » را نخستین بار از زبان استاد کریم صالح عظیمی شنیدم و او که سالهاست با انضباطی نمونه ، به پژوهش در آواز سنّتی و شیوه ها و اسلوبهای آن مشغول است ، چنان به ارادت از سیّد علی اصغر سخن میگفت و چندان به دقایق و ظرایف اسلوب او استناد میکرد که به تعبیر « شیخ ابوالحسن خرقانی » گفتی که از دهان گوهر فشان او « آوایی از بهشت » شنیده است !
پیش از این دیدار ، یکی دوبار به ضرورت ، تلفنی با او سخن گفته بودم . صمیمانه سخن میگفت ؛ بی ریا و صادق بود و آنک می دیدم که چشمانی ژرف دارد ؛ از آن دست که گویی در گذر عمر ، همواره غمی را نگاهبان بوده است وقتی به حرف آمد . دریافت که دل و جان در کار عشقی گرم دارد و دانستم که آن غم مهربان در نگاه ، ریشه در زوایای این عشق دارد و در واقع ، آن آتش را این دود ، دلالت است !
درخواستم را با او در میان نهادم ، قسمتهایی از آواز سید علی اصغر را میخواستم و او بی کمترین درنگی مشفقانه ، به درخواستم پاسخ گفت .
آن نوار را بارها و بارها شنیدم و سر انجام آن را به رسم یادگار به استاد صالح عظیمی تقدیم کردم . به پاس آوازی که او در مایه بیات کرد به شیوه سید خوانده بود ، و در آن ، جاذبه هایی در میان بود که به گفت در نیاید .
کامکار از آن دست هنرمندانی بود که میتوانست گواهی دهنده حضور واقعیت هنر و نامیرایی حقیقت آن باشد ، جان و هستی خود را بی حاصل نمیدانست و برای خود رسالتی قائل بود . بار امانتی را بر دوش خسته میکشید . هدفی را میجست و سر از پا نشناس ، در پی آن روان بود . به تمام معنا اهل این وادی بود . هم از آن رو که زندگی در کار او جز در موسیقی معنا نمی یافت از کودکی به موسیقی دل سپرده بود و جان و جوانی خود را در کار این هنر کرده بود و در این راه بسا محنتها برده و رنجها کشیده بود . شور و شوریدگی اش را بسا کسان نمی پسندیدند . عمری را برای تعالی موسیقی در کردستان به سر برده بود و صمیمانه در این راه دل سوزانیده بود .
از بین بزرگان هنر موسیقی کردستان ، بیش از همه به سید علی اصغر حرمت می نهاد و برای او ارزشی همپای طاهر زاده و اقبال قائئل بود . وقتی به آوای سید گوش می سپرد گویی به فراخنای سفری در اعماق یادها میرفت . هر دو از همین خاک خرم برخواسته بودندو دل و جانشان ریشه در این دیار آشنا داشت . آن یک چاووشی خوان قوافل حسرت و این یک ، پاسدار ارزشهای هنری دیار خود ... کامکار چنان از سیّد علی اصغر سخن میگفت که گویی در آوای او ، پژواک سخن خود را میشنید.
دریغا که هر دو آنان به سرزمین ابدیت کوچیده اند و در سایه سار خوابی ابدی آرمیده اند . هر دو آنها راوی اصیلترین ترانه های بومی دیار خود بودند ؛ با ترانه هایی برای خفتن و بیدار ماندن !
در آخرین دیدار ؛ آنگاه که از بزرگان موسیقی سخن میگفت و به ویژگیها و سبک و سیاق سیّد علی اصغر ، طاهر زاده ، قمرالملوک وزیری ، صبا و درویش خان اشارت می کرد ، بلافاصله و بی درنگ از محمدرضا لطفی یاد کرد و به تکرار . او را شاخصترین چهره موسیقی معاصر ایران خواند . شگفتا که در یاد کردن از لطفی و قابلیتهای او در کار موسیقی ، رد پای هیچ شِکوه و گلایه ای دیده نمی شد . !
در آخرین روزها چه آرامشی داشت ! چشم و دل سیر از این جهان خراب ، در تدارم و تلاطم سفر بی بازگشت خود بود . چه تفاوت غریبی ! (یادم آمد که بر بالین بیماری دیگر که عمر خود را وقف گرد کردن مال کرده بود ، حاضر بودم . چشم از پیرامون خود بر نمی داشت و گویی به التماس از همگان میخواست تا کاری کنند که او تا دمی دیگر ، روزگاری دیگر با اندوخته های بی حاصل خویش دلخوش باشد ... کامکار ، اما غرقه در امواج درون خود بود . خیره در خاطرات آن همه سال که دل در گرو عشق به موسیقی داشته بود ؛ گویی با هزار زبان پنهان و آشکار سخن میگفت که از دار و ندار و هست و نیست این جهان دیگر به هیچ چیز نیاز ندارد . )
وقتی به عنوان نخستین سئوال از خاطرات تلخ و شیرینش پرسیدم ؛ بی درنگ پاسخ داد : " از خاطرات گذشته آنچه به کار امروز نیاید چه حاصل ؟ "
و چاشنی این واژگان را لبخندی کرد شیرین و تلخ ! لبخندی از آن دست که از روزگاران دور ، همواره دوست میداشته ام . لبخندی به نجابت خاک و صفای آب . لبخندی به اصالت بومیان سنندجی که در یکرنگی نمونه اند .
● من در سنندج به دنیا آمدم . کردستان محیط خاصیست طبیعت کردستان با موسیقی آمیخته است . بی اغراق در همه جا نشانی از موسیقی هست . در خانقاه و در باورهای مذهبی ، و در طبیعت بکر و ذهن بی آلایش مردم که همه رویاها و حسرتهایشان را در موسیقی جلوه گر میبینند . این روزها رسم شده که میگویند من از کودکی عاشق موسیقی بودم . راستش من دلبسته موسیقی بودم . درست مثل خیلی های دیگر ، اما من به این احساس وفادار هم ماندم .شاید چون نیازش را بیشتر احساس میکردم . موسیقی با هر شکل و قالبی مرا به خود جلب میکرد . صدای دف ، صدای تنبور ، صدای ساز و دهل مرا به شکل عجیبی مجذوب خود میکرد . ساعتها می ایستادم و به آوای دراویش گوش می دادم . سراپا گوش میشدم . البته در آن موقع موسیقی جز در نزد خواص ، مورد احترام نبود و طبیعی است که اهل موسیقی هم حرمت چندانی نداشتند . مطرب بودن مترادف انجام دادن کاری پست و نکوهیده بود و مثل یک داغ ننگ جلوه میکرد . به همین خاطر علاقه من به موسیقی با رضایت و موافقت پدرم رو به رو نشد . پدرم سخت مخالف پرداختن من به آموختن موسیقی بود . اجازه نمیداد ساز بزنم . اما مادرم مدافع من بود . مرا تشویق میکرد . شاید آنچه مرا شیفته موسیقی کرده بود ، در دل او هم شوری در افنکده بود . سرانجام اختلاف پدر و مادرم بالا گرفت و کار به جدایی آنها انجامید . بدین ترتیب من راه موسیقی را در پیش گرفتم .
● از 12 سالگی به عشق آموختن موسیقی وارد موزیک نظام شدم و با علاقه عجیبی که داشتم ، پس از چند سال ، تمام سازهای بادی و کوبی ارکستر نظام را یاد گرفتم و خلاصه سالها به عنوان رئیس موزیک نظام در آذربایجان و کردستان خدمت کردم . از آنجا که علاقه من به موسیقی اصیل ایرانی و فولکولور بود به طور جدی به فراگیری ویولون پرداختم . چون من این ساز را یکی از کاملترین سازها میدانم . با چند سال تمرین و تلاش و کوششی بی وقفه در این ساز مهارت پیدا کردم . طبیعیست که در تمام این مدت در فکر آموزش و ترویج موسیقی به شکل اصولی و صحیح آن بودم . ثمره این علاقه و دلبستگی به موسیقی نوعی انضباط آموزشی و و اعتقاد قلبی به آموختن هنر موسیقی به فرزندانم و مردمی که آن همه به موسیقی علاقه داشتند متبلور شد . من با اعتقاد تمام به آموزش فرزندانم پرداختم و کوشش کرم که آنها را با نضباطی نمونه بار بیاورم . به گمانم در مورد آموزش آنها سختگیری کرده ام. اما خوشحالم که کوششهایم هدر نرفته است و همه آنها به عرصه موسیقی وارد شده اند . در سنندج به تدریج اوضاع و احوال مساعد تر شد و مردم به آموزش و فراگیری موسیقی روی آوردند .
● از همان آغاز که کار موسیقی را دنبال کردم ، به این هدف می اندیشیدم که شرایط و زمینه مساعدی برای آموزش صحیح موسیقی در کردستان و بویژه در سنندج ( زادگاهم ) فرهام کنم و سرانجام این آرزو به حقیقت پیوست و توانستم بر اساس طرح معینی ، هنرستانی در سنندج دایر کنم . در ابتدا کار آموزش را با 10 شاگرد شروع کردم و به تدریج وضع بهتر شد تا جایی که هنرستان شکل گرفت و تا دوره دیپلم موسیقی تکامل پیدا کرد . در حال حاضر میبینید که بسیاری از موزیسین ها و نوازندگان و آهنگسازان خوب ما از خطه کردستان برخواسته اند . افتخار میکنم که اکثر آنها شاگردان من ( در هنرستان موسیقی سنندج ) هستند ...
○○○
شنیده بودم که سخت بیمار است و میدانستم که رنج جانکاه ، مجال گفت و شنود را تنگ میکند . با علی زاده محمد تماس گرفتم و او که تحقیق جامعی را درباره ویژگیهای خانواده کامکار به پایان رسانده بود و باتک تک افراد این خانواده آشنایی داشت ، زمینه را برای این دیدار فراهم کرد . با « هوشنگ » تماس گرفتم . میدانستم که در میان برادران کامکار ، او موقعیت ویژه ای دارد و چنین می نمود که بیش از دیگران ، غمخوار خانواده است . هم او بود که ترتیب این دیدار را داد .
درموعد مقرر با علی زاده محمد به سوی منزل استاد روانه می شویم ، « اگر به دیدار عاشقی دل سوخته فراهم میشوید ، دلهایتان را همراه بیاورید » پرسه زنان به خانه استاد می رسیم . خانه به تعبیر هایدگر «به زمین ، آسمان ، لاهوتیان و ناسوتیان وحدت میبخشد . خانه جایی است که ارکان هستی به هم گرد می آیند و به بودن انسان فانی شان و اعتبار میبخشد » . و باز به تعبیر او « آنچه خانه را خانه میکند ، ویژگی بنیادین کدخدایی انسان ، تامین وامان ، پناه و پاسداری است .»
ویژگی استاد حسن کامکار در پاس داشتن از حریم و ارزشهای خانوادگی است و فرزندان او خانه پدر را همچون مامن تجربه میکنند و در آن یاد و. یادگارهای پدر را پاس میدارند . کامکار ، فضای خانه خود را نه تنها به مامن و پناه بدل کرد ، بلکه در آنجا کانونی گرم برای آموزش فرزندان خود بنیان نهاد . هنوز نیز خانه پدر کانونیست که آنها را به خود باز میگرداند و به جمع پراکنده آنان وحدت میبخشد .
هایدگر نشان میدهد که انسان سازنده است . برای آنکه « کدخدایی » منش انسان است . تامین جوهر انسان است . مرغک عشق خانه خواه و خانه ساز است .در گیرودار توفانی فراگیر که از هر سو خس و خاشاک بر می آشوبد و بسا خانه و کاشانه را از بیخ و بن بر میکند ، کامکار کوشید دست کم خانه خود را به درستی بنا کند در دوران گسیختگی ها و بی تناسبی ها ، او با ادراک صحیح مناسبات ، اراده و عمل ، با انضباطی نمونه ، خانه خود را همچون آموزشگاهی تدارک دید و در آنجا تربیت و هدایت فرزندان خود را بر عهده گرفت . امتیاز کامکار افزون بر شور و شوق و اراده خلل ناپذیر او ، ناشی از قوه تشخیص و درک درست او بود . هرکس برای نخستین بار با افراد این خانه روبرو میشود ، با شگفتی در می یابد که همه اعضای خانواده شاگردان مکتب پدرند . یادگار عشق پر شور پدر به موسیقی و ساید بیش از آن ، حاصل توجه و مراقبت کم نظیر پدر ...
آخر چه عاملی در کار است که همه فرزندان یک خانواده به موسیقی رو می آورند و در این عرصه ، حتی صاحب سبک و شیوه ای خاص می شوند . به علی زاده محمد نگاه میکنم . به پژوهشگر کنجکاوی که مدتها پیش به مطالعه بالینی خانواده کامکار پرداخته و بر اساس روشهای علمی ، علل رویکرد اجتماعی این خانواده را به موسیقی مورد بررسی قرار داده و تاثیر ژن و محیط اجتماعی و تربیتی را در گرایش جمعی این خانواده به موسیقی بازنگریسته است . حضور « زاده محمد» و نکات دقیق و قابل تامل او به راستی مغتنم بود . او با تک تک کامکار ها آشنا بود . بنا براین در جمع اعضای خانواده ای که معمولاً کم حرف و گزیده گو هستند ، همراهی و یاری او بسیار ارزشمند بود .
در خانه ای کوچک ، اعضای خانواده کامکار بر بالین پدر حلقه زده اند . نزدیکتر میرویم : بیماری کار خود را کرده است . موسیقیدان پیر ، خسته و رنجور در بستر خود آرمیده است . با اینهمه کوچکترین نشانی از بیقراری و اعتراض در نگاهش دیده نمیشود . چشم میگشاید و با ملایمت چشم میگرداند ، و از اینکه نمیتواند بر بالش خود تکیه دهد عذر میخواهد .
از آنهمه شور و تکاپو جز سایه ای بیرنگ بر نگاه آرام و عمیقش باقی نمانده است . میداند که دیری نمی پاید و همین معنا را در کلامی نزدیک به نشان ، بی هیچ اعتراضی بر زبان می آورد . آرام و بردبار گویی به واقعیت سنگین و سهمگین مرگ تن سپرده است ، تسلیم شده است . چهره تکیده و استخوانی اش راز و رمزی در خود نهفته دارد و آرام در کنارش مینشینیم .دستانش را در دست میگیریم . نه ، دیگر این دستها ، آن دستهای چابک بر پرده های ساز نیست . به ساقه ای ترد و شکننده می ماند .
علی آهسته در گوشش نجوا میکند : آقای کامکار ! طرح لبخندی رو لبانش نقش میبنند . اما گویی دیگر آن لبها تاب لبخند نیز ندارد . به نشانه سپاس دستش را روی چشمهایش میگذارد .
در تدارک سفری بی بازگشت در خود می کاوید ، چشم از کار جهان فرو بسته بود و گویی در جهانی دیگر سیر میکرد . صدایی او را به خود میخواند . از آن دست صداها ، که " سهراب سپهری " از آن یاد میکند . شاید در هوای بازگشت به شهر و دیار خود ، دل به کوهپایه های کردستان سپرده بود علی زاده محمد چشم از او بر نمی داشت .
خیره در او می کاوید . به من گفت : بپرس ! و من درماندم ، که چه میتوان پرسید . آخر او به کسی میمانست که همه حرفهای خود را زده باشد .
○○○
با همسر و فرزندان شادروان استاد حسن کامکار به گفت و گو نشستیم و آنان به اختصار ، در میزگردی خانوادگی از همسر ، معلّم و پدر خود سخن گفتند . در این میزگرد ، جای هوشنگ ، ارسلان ، ارژنگ و – شاید – امید لطفی خالی بود .
همسر شادروان حسن کامکار
همه زندگی من با کامکار ، سرشار از خاطره است ، 15 سالم بود که با او آشنا شدم ، یعنی یک روز شنیدم که همراه مادر و خواهرش به خواستکاری من می آیند . ایشان در همسایگی ما زندگی میکردند و من گهگاه صدای سازش را می شنیدم و شیفته صدای ساز او بودم . قلباً برای او و هنرش ارزش قائل بودم . به همین خاطر وقتی به خواستگاری من آمد، علیرغم مخالفتهای خانوادگی ، لحظه ای تردید نکردیم . تمام دوران زندگی مشترک من و او باهمه دشواری هایش شیرین و خاطره انگیز بود . البته این دلیل آن نمیشد که اینجا و آنجا با نیش و کنایه ها بعضی زنان فامیل و آشنا روبه رو نشوم . بارها می شنیدم کسانی که زیر لب میگفتند : شوهرش لوطی است ! و من با همه تلخی ! دندان روی جگر میگذاشتم . زیرا میدانستم درک هنر موسیقی ، برای خیلی ها دشوار است . وقتی اعتقاد راسخ کامکار را به کارش می دیدم ؛ وقتی شاهد زحمات و تلاشهای بی وقفه او در رادیو وهنرستان بودم ، در این باور راسخ تر میشدم . که زندگی با یک هنرمند – آن هم در شهرستان کوچک و محروم – تا چه حد مستلزم صبر و بردباری است .
در اوایل زندگی مشترکمان کامکار کوشید به من ویولن درس بدهد ؛ تا حدی هم پیشرفت کرده بودم . اما وقتی واکنش منفی مادر شوهر و بستگان او را دیدم ، به این نتیجه رسیدم که ادامه ندهم و در عوض بچه ها تشویق کنم تا راه پدر را ادامه دهند .
علاقه من به موسیقی ، و درک ظرافتهای روحی کامکار و عشق عمیق او به موسیقی باعث شد که همواره پا به پای او در راه تشویق و هدایت فرزندانم به کار موسیقی کوشا باشم . گمان نمی کنم در طول سالها زندگی مشترک ، حتی یکباره موسیقی را به عنوان مانعی در راه تفاهم و همدلی خود با همسرم در نظر آورم . این تقدیر شیرین و گوارا را هم برای او و هم برای خودم پذیرفته بودم او پیش از من به موسیقی دلبسته بود و من این را میدانستم . اما بجای آنکه موسیقی را رقیب خود به شمار آورم ، خود نیز به آن دل بستم و کوشیدم شرایط زیست با یک هنرمند را درک کنم و خوشحالم که در طول سالها زندگی مشترک ، همواره همراه و همدم صادقی برای او بودم . ...
ادامه دارد ....