ویژه نامه نسل ۳ روزنامه جام جم روز سه شنبه گفتگویی خواندنی با استاد موسیقی ایرانی و رهبر بسیاری از ارکستر های موسیقی دنیا " پروفسور لوریس چکناواریان " منتشر نمود . که اختصاص داشت به اولین های این استاد و برخی نقطه نظرات و دیدگاههای  ایشان در باب مسائل مختلف

توصیه میکنیم علاقه مندان به موسیقی ، این مصاحبه را حتما خوانده و با دیدگاههای این هنرمند بزرگ بیشتر آشنا گردند .


گفتگو با لوريس چكناواريان، موسيقيدان
آرام نمي‌نشستم
 
دوست ندارم و اجازه نمي‌دهم به من بگويند دكتر، با وجود اين كه دكترايم را در آمريكا گرفتم، استاد دانشگاه بودم و پروفسور هم هستم، ولي هيچ ‌وقت و هيچ‌ جا نمي‌گويم من يك دكترم. مي‌گويم فقط به من بگوييد لوريس. هر چقدر زندگي ساده‌تر باشد بهتر و زيباتر است. دكتر و پروفسور مزاحم كار است. يواش يواش فكر مي‌كني چه كاره هستي، همين مزاحم خلق اثر است.

چكناواريان با اين كه به قول خودش كودكي پردرد و رنجي داشته، اما كودك درونش خيلي بزرگ است، زندگي را سخت نمي‌گيرد و براحتي از آن لذت مي‌برد.

 مي‌گويد اين كه يك نفر سنش بالا برود، دليل نمي‌شود كه حالا اين طور ننشيند يا آن كار را نكند. مي‌گويد همه بايد كودك بمانيم، چون وقتي از كودكي‌مان فاصله بگيريم، خودكشي‌مان هم شروع مي‌شود. مي‌گويد نمي‌خواهم هيچ‌ وقت خودم را بگيرم يا كسي مرا جدي بگيرد. من هميشه با همين چيزهاي سطحي خوشحال مي‌شوم. دوست دارم بگويم، بخندم، بخوانم و زندگي كنم. اصلا فكر نمي‌كنم از كودكي بيرون آمده‌ام.

لوريس چكناواريان سال 1316 در بروجرد و در يك خانواده مهاجر ارمني به دنيا آمد. از كودكي به موسيقي علاقه‌مند شد و تحصيلات در اين زمينه را از هنرستان موسيقي در ايران آغاز كرد، در وين ادامه داد و در آمريكا با درجه دكتري آهنگسازي آن را به پايان رسانيد. او همزمان رهبري اركستر را نيز فراگرفت و اولين رهبر اركستر تهران شد. چكناواريان همچنين رهبري اركسترهاي مطرح دنيا مانند اركسترسمفونيك لندن، اركستر فلارمونيك لندن، اركستر سمفونيك ارمنستان، مكزيك و... را به عهده داشته است. تدريس در هنرستان عالي موسيقي تهران، كالج كنكورديا، دانشگاه مينه‌سوتا و چندين دانشگاه ديگر نيز از ديگر فعاليت‌هاي آموزشي و هنري اوست. آثاري همچون اپراي رستم و سهراب، سمفوني عشق و اميد و چندين موسيقي فيلم‌ نيز ساخته و پرداخته ذهن و دست‌هاي خلاق و هنرمندانه او هستند. اولين‌هاي اين پيشكسوت موسيقي را مي‌خوانيد.

يادتان هست اولين بار كي و چطور به موسيقي علاقه‌مند شديد؟

بله، هنوز خوب يادم هست. سر همين خيابان استانبول سينماي بزرگي به نام پالاس بود. يك گروه اركستر از ارمنستان آمده بودند و در همين سينما اجراي برنامه داشتند كه ما هم به ديدنش رفتيم. من آن موقع 5 سال بيشتر نداشتم و اولين‌بار بود كه اركستر مي‌ديدم.

برايم خيلي جالب بود بويژه كسي كه ويلون مي‌زد خيلي توجه مرا جلب كرد، آنقدر كه وقتي به خانه برگشتيم به تقليد از او يك مداد زير چانه‌ام گذاشتم و با مداد ديگري روي آن مي‌كشيدم. يك روزنامه هم مثل كاغذ نت جلويم گذاشتم و مثلا از روي آن نگاه مي‌كردم و ويلون مي‌زدم. فكر مي‌كنم علاقه من به موسيقي و ويلون تقريبا از همان زمان شروع شد، اما شايد اين تنها يك بهانه بود، چون تصور خودم اين است كه موسيقي در سرنوشت من بوده، چرا؟ نمي‌دانم!... نمي‌دانم چرا دنبال موسيقي رفتم و چرا آنقدر برايش مبارزه كردم، حتي با پدرم كه بشدت مخالف بود موزيسين بشوم. من عاشق اين كار بودم و هستم و حتي هنوز هم نمي‌دانم اين عشق از كجا و چگونه در وجودم رخنه كرد. احساس مي‌كنم هر انساني به اين دنيا مي‌آيد، خداوند كاري برايش در اين دنيا پيش‌بيني كرده كه خواهي نخواهي همان كاري كه براي آن ساخته شده را دنبال مي‌كند.

و اولين‌بار كه يك ساز در دست گرفتيد و شروع به آموختن موسيقي كرديد؟

7 ساله بودم كه آموختن موسيقي را شروع كردم. بين ارامنه مرسوم است كه فرزندان خانواده حتما بايد يك سازي را بياموزند و بزنند. در واقع يك جور سنت بود كه به آن بسيار اهميت مي‌دادند. به همين دليل پدرم مرا پيش يك معلم موسيقي برد تا طبق آداب و سنن، نواختن يك ساز را بياموزم (البته الان ديگر به دلايلي اين رسم كمرنگ شده است).

اولين سازي كه آموختيد و نواختيد چه بود؟

ويلون اولين سازي بود كه به آن علاقه‌مند شدم و آن را ياد گرفتم. از همان زماني كه در اركستر ارامنه ويلون زدن يكي از اعضاي گروه را ديدم از آن خوشم آمد و به دنبال آن رفتم. البته با ويلون شروع كردم، اما كارم بيشتر با پيانوست، در عين اين كه به عنوان يك آهنگساز با همه سازها آشنايي دارم. سازها مثل رنگ هستند و آهنگساز مثل نقاش و هر رنگي براي خودش جايگاهي دارد.

اولين‌بار كه تصميم گرفتيد موسيقي را به طور جدي و حرفه‌اي دنبال كنيد؟

حدود 17 سالم بود كه متوجه شدم به هيچ چيز غير از موسيقي علاقه‌اي ندارم. همان موقع تصميم گرفتم موسيقي را به طور حرفه‌اي ادامه بدهم. البته اين تصميم كاملا برخلاف خواست پدرم بود. پدرم نمي‌خواست من يك هنرمند حرفه‌اي بشوم.

مخالفت پدرتان علت خاصي داشت؟

بله، به خاطر شرايط اجتماعي آن زمان. چون آن موقع هنرمندان حرفه‌اي موقعيت خوبي نداشتند؛ چه به لحاظ اقتصادي و چه اجتماعي.

دوران جنگ بود، متفقين ايران بودند و مهاجران زيادي از روسيه، لهستان، ارمنستان، گرجستان و... به ايران آمده بودند. هنرمندان و موزيسين‌هاي درجه يك زيادي هم بين آنها بود. آنها در كافه‌ها ساز مي‌زدند و زندگي وحشتناكي داشتند؛ بيشترشان معتاد به مشروب مي‌شدند، تنها و بي‌پول بودند و زندگي سختي داشتند. خلاصه هر كدام به طريقي تباه و زندگي‌شان خراب شده بود.

پدرم هم ترسيده بود كه اگر من هم بروم دنبال موسيقي، زندگي‌ام به ‌آنجا بكشد. نمي‌خواست اين اتفاق برايم بيفتد، از اين رو نه‌تنها براي ادامه اين راه تشويقم نمي‌كرد كه مخالف هم بود، اما نمي‌دانم چرا هيچ چيز براي من مهم‌تر از موسيقي نبود.

با وجود مخالفت خانواده چطور موسيقي را ادامه داديد؟

پدرم دوست داشت من دكتر يا وكيل شوم، اما وقتي اصرار و علاقه مرا ديد، متوجه شد نمي‌تواند جلوي مرا بگيرد، بنابراين سعي كرد خيلي زود مرا از اين محيط دور كند و به من گفت، خب اگر مي‌خواهي موسيقي ياد بگيري پس برو اروپا و اينجا نمان. هرچند آن موقع خيلي سخت خروجي مي‌دادند كه كسي برود و موسيقي بخواند، اما به هر طريقي كه شد برايم ويزا گرفتند و رفتم اتريش.

اولين استادان موسيقي؟

اولين استادهاي من موسيقيدان‌هاي ارمني و مهاجر بودند كه همگي فوت شده‌اند. من ويلون را از آنها ياد گرفتم. هنرمنداني مثل روبيك گريگوريان كه بسيار معروف بود و خدمت بزرگي به موسيقي ايران كرد. آهنگ‌ها و آثار او هنوز هم اجرا مي‌شود.

بيشتر ارامنه‌اي كه به ايران آمدند، موزيسين بودند. اولين تئاتر، سينما و اركستر را آنها هنگام مهاجرت به ايران آوردند.

اولين مشوق؟

همان طور كه گفتم آن ‌زمان هنرمندان درجه يك از سراسر اروپاي شرقي و آسياي ميانه به خاطر جنگ به ايران آمده بودند. خيلي جالب بود، چراكه ايران تبديل شده بود به سرزميني مملو از هنرمندان درجه يك. هنرمند زياد بود، اما سالن كنسرت وجود نداشت، پول نبود و زندگي هنرمندان به سختي مي‌گذشت. من اين هنرمندان و اجراي برنامه‌شان را كه مي‌ديدم، تشويق مي‌شدم. زماني كه بچه بودم در كافه نادري هر شب برنامه موزيك و اركستر بود. در كافه شبرون، روبه‌روي سفارت انگليس و تئاترشهر فعلي هم اركستر اجرا مي‌شد. خلاصه جاهاي مختلف برنامه و اركستر اجرا مي‌شد كه با خانواده براي تماشاي آنها مي‌رفتيم. همين بزرگ‌ترين تشويق براي من بود.

اولين كتاب‌هايي كه خوانديد؟

آثار و كتاب‌هاي تولستوي و داستايوفسكي را دوست داشتم و مي‌خواندم مثل كتاب جنگ و صلح. در منزل ما را وادار به مطالعه مي‌كردند.

اولين هنري كه بعد از موسيقي به آن علاقه‌منديد؟

نويسندگي و سينما 2 هنري هستند كه به آنها علاقه داشتم و دارم، اما هيچ‌گاه نتوانستم براي آنها وقت بگذارم.

به سينما و فيلم علاقه‌مند بودم و دوست داشتم كارگردان شوم، اما پشتكارش را نداشتم. كارگردان بايد با صدها نفر ارتباط داشته باشد، اما در موسيقي خودت تنها هستي و قلم و كاغذت. كارگردان مثل موسيقيدان خلق نمي‌كند، رهبري مي‌كند، مثل رهبر اركستر كه استعدادها را جمع مي‌كند و از آن بهترين صداها را درمي‌آورد، يعني خودش خلاق نيست، اما دنياي من دنياي موسيقي است.

پدر من علاقه زيادي به سينما داشت و چند سينما در تهران ساخت. سينما آپلو، سينما خيام، سينما هاليوود، سينما فردوسي و اگر اشتباه نكنم در ميدان تجريش هم يك سينماي تابستاني ساخته بود. من براي تماشاي فيلم زياد به اين سينماها مي‌رفتم. آن زمان خيابان لاله‌زار نو يكي از شيك‌ترين خيابان‌هاي تهران بود، درست مثل خيابان برادوي نيويورك كه پر از تئاتر است. لاله‌زار نو هم از ابتدا تا انتهاي خيابان پر از خانه‌هاي تئاتر، سينما و مغازه‌هاي متعدد بود. هنرپيشه‌ها شكسپير بازي مي‌كردند. اين منطقه يك منطقه كاملا فرهنگي ـ هنري بود.

اولين فيلمي كه ديديد؟

يادم نيست، اما خاطرات جالبي از آن‌موقع دارم. يادم هست براي فيلم تارزان از پدرم خواسته بودند تابلوي تبليغ آن را براي سر در سينما سفارش بدهد. پدرم كار را به كسي سفارش داد و او وقتي تابلو را آورد، تصوير كسي بود كه تار مي‌زد. (خنده) فكر مي‌كردند تارزان يعني كسي كه تار مي‌زند.

اولين دوستان و معلم‌هاي دوران دبستان؟

چيز زيادي از آنها به خاطر ندارم و خاطره آنچناني هم از آن دوران ندارم غير از اين كه آنها هم مرا اذيت مي‌كردند، چون دنبال موسيقي بودم و شاگرد خوبي نبودم و حواسم فقط به موسيقي بود. معلم‌ها هميشه از من ناراضي بودند، زيرا همه‌جا ساز و كاغذ نت دستم بود و به جاي درس خواندن و جواب دادن، نت مي‌خواندم و ياد مي‌گرفتم. حوصله درس و بحث و كلاس و معلم‌ها را نداشتم. علاقه و زندگي من موسيقي بود و به زور درس مي‌خواندم.

شلوغ و فعال بودم، اهل درس نبودم، اما به جايش موسيقي را دوست داشتم، ويلون مي‌زدم.

اولين‌بار كه تنبيه شديد؟

اووووووه، آنقدر تنبيه شدم كه خدا مي‌داند. آن زمان تنبيه خيلي رايج بود. معلم‌ها چپ و راست بچه‌ها را مي‌زدند. تنبيهات وحشتناكي رايج بود مثلا با خط‌كش، كمربند و چوب بچه‌ها را مي‌زدند و فلك مي‌كردند يا مداد لاي انگشت بچه‌ها مي‌گذاشتند. من هم بچه شلوغي بودم و آرام نمي‌نشستم. براي همين زياد تنبيه مي‌شدم.

اولين تعريف شما از موسيقي؟

با اين كه يادگيري موسيقي زمان بسيار زيادي مي‌برد و يكي از سخت‌ترين رشته‌هاي تحصيلي است، اما اگر دوباره متولد شوم باز هم سراغ موسيقي مي‌روم. موسيقي پايان و انتها ندارد و هميشه براي ياد گرفتن چيزي هست. هيچ‌گاه نمي‌تواني بگويي من به آخرش رسيدم و هر چه بود ياد گرفتم.

اولين آهنگي كه ساختيد؟

كارهايي كه دوران تحصيل در هنرستان موسيقي با احساس و عشق نوشتم، اولين كارهاي من است اما آنها آهنگسازي به حساب نمي‌آيند، چون پايه علمي ندارند. اولين آهنگ رسمي كه بر پايه علم آهنگسازي نوشتم يك كنسرتوي ويلون بود.

اين كنسرت اجرا هم شد؟

بله، در دوران تحصيلم در وين توسط استاد ويلونم اجرا و استقبال زيادي هم از آن شد. همين امسال هم بعد از 50 سال، در جشنواره بيمارستان قلب با گروه ارمنستان آن را اجرا كردم.

چه احساسي داشتيد وقتي اولين آهنگ‌تان اجرا مي‌شد؟

آن موقع دنياي من خيلي كوچك بود و بالطبع به تناسب اين دنياي كوچك بسيار شاد و هيجان زده شدم؛ اما الان غرق در اقيانوسم، اقيانوس بي‌پايان موسيقي، اما آن‌موقع در حوض كوچكي بودم و با اندك اتفاقي خوشحال و هيجان زده مي‌شدم.

اولين‌بار كه رهبر اركستر شديد؟

از بچگي در تهران رهبري مي‌كردم، اما علمي نبود. ارامنه گروه اركستر داشتند، باشگاه‌هاي ارامنه گروه كر، اركستر و تئاتر داشت و من گاهي رهبري اين گروه‌ها را به عهده مي‌گرفتم تا وقتي رفتم آمريكا و به‌طور علمي رهبري اركستر را آموختم.

بعد از تحصيل در وين و آمريكا و بازگشت به ايران هم رئيس و رهبر اپراي تهران بودم (قبل از انقلاب و در همين تالار وحدت)‌.

اولين آهنگسازهاي مورد علاقه‌تان؟

باخ، موتزارت، بتهوون و چند نفر ديگر.

اولين الگوي شما در موسيقي؟

بچه كه بودم تحت تاثير بتهوون، باخ، موتزارت و آرام خاچاتوريان (آهنگساز ايراني) بودم، اما الان سعي مي‌كنم راه خودم را دنبال كنم. خواهي نخواهي تحت تاثير همه هستم. از زندگي هم الهام مي‌گيرم. همه در شروع كار، دنباله‌روي ديگران هستند، اما وقتي كمي پيشرفت كردند و جلو رفتند ديگر نمي‌توانند و نبايد تحت تاثير ديگران باشند. بايد خودشان را كشف كنند و خودشان باشند.

اولين هديه و جايزه‌اي كه دريافت كرديد؟

جايزه و هديه زياد گرفتم و دقيقا يادم نيست كه اولينش كدام بود، اما اولين هديه خاطره‌انگيزي كه هنوز به يادم مانده يك ساعت بود. وقتي 16 سالم بود براي رهبري اركستر ارامنه يك ساعت به من دادند كه همان موقع دستم كردم. دوستانم روي دست مرا بلند كردند، اما وقتي آمدم پايين ديدم ساعت روي دستم نيست. همان‌جا روي هوا ساعت را زده بودند. 3 دقيقه هم روي دستم نبود. اين اولين و بهترين هديه‌اي است كه شايد 3 دقيقه هم بيشتر مالك آن نبودم.

آخرين جايزه را هم سال گذشته دريافت كردم كه مدال طلاي رئيس‌جمهور اتريش بود. اين جايزه را بندرت به كسي مي‌دهند و من خيلي خوشحال شدم كه آن را به من اهدا كردند.

اولين خاطره تلخ تمام اين سال‌ها؟

خاطرات دوران بچگي، تلخ‌ترين خاطرات زندگي من بودند.

خاطرات كودكي من بسيار تلخ و غم‌انگيز است، چون دوران سخت و دردناكي را گذراندم، چون بين مهاجران بزرگ شدم كه زندگي بسيار تلخ و دردناكي داشتند. هر كدام يك يا چند عضو خانواده‌شان را از دست داده بودند. مهاجران ارمني كه ما هم جزو آنها بوديم تقريبا هر شب دور هم براي درددل جمع مي‌شدند و براي بچه‌ها و شوهران مرده‌شان گريه مي‌كردند. من در اين غم‌ها و اشك‌ها بزرگ شدم و بزرگ شدنم همراه با شنيدن لحظه به لحظه درد و غم و اندوه مهاجران بود. شنيدن جناياتي كه در ارمنستان رخ داده بود يا اتفاقاتي كه در زندان‌هاي استالين افتاد. من به عنوان يك هنرمند كاملا تحت تاثير آن دردها و غم‌ها هستم و نمي‌توانم حرفي از آنها نزنم و يادي نكنم، چون بخشي از زندگي و خاطرات من و بخشي از وجود من هستند.

اولين تاثيرپذيري هنري؟

من از خاطرات تلخ كودكي‌ام تاثير فراوان گرفته‌ام. خيلي از آهنگ‌هايم را با تاثير از آن خاطرات دردناك نوشتم. ردپاي آن دوران تلخ را در جاي‌جاي آثار، نوشته‌ها و كارهاي من مي‌توانيد ببينيد. از طرفي چون در ايران متولد و بزرگ شدم از فرهنگ بزرگ و غني ايران نيز تاثير بسياري گرفتم. يكي از چيزهايي كه از كودكي به آن خيلي علاقه داشتم، موسيقي زورخانه‌اي بود يا دسته‌هاي عزاداري كه در ايام محرم مي‌نواختند. از آنها خوشم مي‌آمد چون ملودي‌هاي قشنگي داشتند. من در دو فرهنگ بزرگ شدم. فرهنگ ارامنه كه پر از درد و غم و اندوه و گريه بود و ديگري فرهنگ ايراني كه بسيار بزرگي و غني است، چه ادبيات و موسيقي‌اش و چه سنت‌هايش. لوريس چكناواريان حاصل و دست پرورده اين دو فرهنگ است.

اولين كاري كه با الهام از اين خاطرات نوشتيد؟

سمفوني شماره يك اولين كارم است، هرچند تمام سمفوني‌هاي من راجع به قتل عام ارامنه و تاثيري است كه در من گذارده، اگرچه دنيا اين واقعيت تلخ را قبول نمي‌كند يا آن را كتمان مي‌كند و درباره آن حرفي نمي‌زند، اما من با آثارم آن اتفاق دردناك را به گوش همه جهانيان مي‌رسانم، هر چند خودشان را به نشنيدن بزنند. قتل‌عام يك ملت چيزي است كه دنيا براحتي چشمانش را روي آن بسته است، اما من هر آهنگي بنويسم متاثر از آن حادثه هولناك و پيامدهاي پس از آن است. هنر بزرگ‌ترين اسلحه دنياست و هيچ چيزي نمي‌تواند اين سلاح را از بين ببرد.

اولين تعريفي كه براي عشق و زندگي داريد؟

زندگي، خودش عشق است و من هميشه در زندگي‌ام عشق داشتم و عاشق بودم؛ عاشق موسيقي، عاشق كارم و عاشق انسان‌ها و هميشه عشقم را به هر كس يا هر چيز با ساخت آهنگي برايش نشان دادم. امروز كه 73 سال دارم باز هم عاشق هستم و عاشق مي‌شوم. هيچ‌وقت براي عاشق بودن و عاشق شدن دير نيست. ضرورت عشق براي زندگي مثل ضرورت آب براي حيات است. بدون عشق نمي‌شود زندگي كرد. آدم بايد قلبش را جوان نگه دارد تا مرتب عاشق شود و مرتب به خاطر عشق بخواند، حرف بزند و بنويسد. زندگي فقط عشق است و بقيه آن فقط حرف، و يك شاهي هم نمي‌ارزد. حتي اگر صد تا دكتري و درجه و مرتبه هم داشته باشي، اما عاشق نباشي ارزشي ندارد و باز بدون عشق هيچي.

اولين خاطره شيريني كه از اين 70 سال زندگي به ذهن‌تان مي‌آيد؟

همين صحبتي كه الان با شما دارم. شيريني هميشه همان ثانيه آخري است كه تجربه مي‌كني. شايد چيزي كه سال‌ها پيش فكر مي‌كردي شيرين است، ديگر امروز برايت شيرين نباشد.

ارتباطات زيباي انساني شيرين است. ممكن است بزرگ‌ترين كنسرت دنيا را هم اجرا كني و هزاران نفر برايت كف بزنند و تشويقت كنند، اما اينها كه شيرين نيست، چراكه امروز هست و فردا ممكن است نباشد، اما ارتباط زيباي تو با ديگران است كه شيرين و ماندگار خواهد بود. زندگي يعني لحظه، همان لحظه‌اي كه الان در آن هستي. ديروزش زندگي نيست و فردايش هم همين‌طور. فقط همان لحظه را بايد غنيمت شمرد.

اولين ديگري اگر مانده؟

مي‌تواني 73 سال با من بنشيني. هر روز زندگي من يك كتاب است با اولين‌هاي بي‌شمار كه در حوصله اين فضاي كوچك نمي‌گنجد.

 

منبع : روزنامه جام جم ویژه نامه نسل ۳

تصاویر برگرفته شده از : وب سایت لوریس چکناواریان