مرگ مشکاتیان ، غصه تلخ تزلزل های ما . . .
بر هم نگرستیم و گرستیم و گذشتیم ( عرفی شیرازی )
مرگ "پرویز مشکاتیان" ، سادگی مرگ یک نوازنده ی سنتور و یک آهنگساز چیره دست نیست ... مرگ مشکاتیان نقطه ی اوج نگون بختی ماست در این زمانه که مردان آن اگر به بند نباشند ، آن چنان در بند خویشند که پندارسرکشی را حتی از فرسنگ ها فاصله با مخیله ی خویش پروا دارند. آن چنان از دوردست ها می نگرند افسانه ی " چکاد" را چونان که انگار نمی شود و انگار که نبوده است و اگر بوده، پس پرویز از آسمانش به زمین آورده که آورده و آه .... ! پرویز دیگر از آسمانی هایش ندارد که او نیست تا چیزی بیاورد بر سر " سفره دل " های دیگر چرکین شده ی ما .
مرگ مشکاتیان ، آن نیست که به مصداقی ، بگذرد و غبار آگین شود و نهان از نظر .. مرگ یک نسل ، تباهی یک زبان و نشانه ای از فنای یک فرهنگ است که چند از او را زادیم و چندین چون او را تیمار داشتیم و کدامین مشکاتیان را در دل سیاهی زمانه ی خویشتن به تماشای لبخند ( دریغ از زهرخندی ) نشستیم که اکنون بر این مرگ واره ها خون نگرییم ؟ و کدامین ماست که از هیبت این بار نگریزد و بر این غم ( اگر هنوز غیرتی او راست ) ، خون نگرید ؟
مرگ مشکاتیان ، غصه ی تلخ تزلزل های ماست . هنوزند جوانانی که براین غم می گریند . چه مرگ پرویز ، نه مرگ استاد نوازنده ، بل مرگ یک از سترگ پایگان موجودیت و آبروی فرهنگ ایران زمین است و مگر آبروی ایران زمین ، به چند چیز است که هنوز آبروست ؟ مرگ مشکاتیان ، همان است که اکنون به بالای سر می نگریم و او ... نیست ...