از قضا آئینه چینی شکست ...
«هر که را مردم سجودی می کنند
زهر اندر جان او می آکنند
او چو بیند خلق را سرمست خویش
از تکبر میرود از دست خویش
او نداند که هزاران را چو او
دیو افکندست اندر آب جو»
بزرگی پارهای از این ابیات را امشب پشت تلفن برایم میخواند. با خود فکر می کردم ای کاش این سخنان مولانا را در همهی کلاسهای موسیقی برای هنرجویان میخواندند و از آنها میخواستند با هر درسی این ابیات را به یاد بیاورند. هر نعمتی میتواند با آفتی همراه باشد. حتی نعمت عبادت که ممکن است -خدای ناکرده- به عجب و خود را از دیگران برتر دیدن بینجامد. بزرگترین آفت نوازندگی و خوانندگی هم -به عقیدهی من- کفزدنها و تشویق خلق است. این مدحها که گر چه مزهای شیرین دارند، اما زهری کشندهاند.
«چـند گويم من تـو را کاین انگبين
زهر قتّال است از آن دوري گزين»
همین مدحهاست که فرعون میآفریند. عجبا که هر کس فکر می کند به آن دچار نمی شود و دریغا که این دیو، هزاران چو او را در چاه افکنده است.
یادم هست در استودیوی صحرا که «زرد، سرخ، ارغوانی» و نغمهی «سهتار و پیانو» را در آن ضبط کردیم تابلویی به خط خوش بود:
«از قضا آیینهی چینی شکست
خوب شد اسباب خودبینی شکست»
و چه یادآوری نیکویی بود.
منبع : وبلاگ امیر حسین سام