زمستان پیش ‌بود كه در جریده وزینی در مقالتی(1) خبر از كشف اثری نو در موسیقی كلاسیك ایرانی و ذوق‌زدگی‌ام دادم. در آن مقالت البته گفته بودم كه من نه‌تنها متخصص در حوزه موسیقی ایرانی نیستم بلكه سال‌هاست با موسیقی ایرانی‌ـ چه از نوع سنتی و كلاسیك آن و چه از نوع پاپ‌اش‌ـ قهرم.
از این‌رو شگفت بود هنگامی كه در منزل دوستی در دیار فرنگ به اثر غریبی برخوردم به نام سفر عسرت، این آلبوم سخت به دلم نشست. غرابت‌ها و شگفتی‌های این اثر تا آن اندازه بود كه من اصطلاح «موسیقی سنتی» را كه با توجه به نوع نگاه و داوری من، برایم باری منفی یافته بود، درباره این اثر نویافته‌ام كناری نهم و از اصطلاح موسیقی كلاسیك ایرانی استفاده كنم تا دست‌كم برای ذهن خود تمایزی میان چنین اثری و انبوه آثار عهدبوقی سنتی قائل شده باشم.
باری به هر حال، بر شناسنامه این آلبوم دو نام به چشم می‌خورد، شهرام ناظری در مقام خواننده و فرخزاد لایق در مقام آهنگساز. كه البته هیچكدام، از نام دیرآشنای ناظری و نام نوآشنای لایق در آغاز برای من موجب پیش‌داوری نشد و تاثیری نیز بر نظرم نگذاشت، زیرا با اندكی گستاخی، ناچارم اعتراف كنم از علاقه‌مندان هنر ناظری نیستم و تنها معدودی از اجراهایش را پسندیده‌ام و از سوی دیگر نخستین تجربه آهنگسازی فرخزاد لایق را نیز به صرف نخستین بودن، دلیلی بر بی‌تجربگی یا آماتور بودنش نشمردم. كوتاه كلام اینكه نه شهرت ناظری مرعوبم ساخت، نه نو بودن نام لایق بر داوری‌ام تاثیر گذاشت. بلكه من با ذهنی عاری از پیش‌داوری با اثر رویارو شدم.
البته باید اذعان كنم نام غریب و نام سوم سفر عسرت -كه در شناسنامه انگلیسی‌اش The Book of Austerity آمده است‌ـ و طرح وهمناك و تیره جلد آلبوم كه تك درختی است بر لب بركه‌ای خشكیده، در نظرم جذاب و متفاوت آمد و سپس تجربه شنیدن اثری تكان‌دهنده و اصیل و بدیع چنان شعفی مرا بخشید كه دست به قلم شدم و چیزكی درباره اثر نگاشتم و به اصطلاح به زیور طبع آراسته گرداندم.
و اما دلیل و سبب بازگشت دوباره‌ام به این اثر و نگاشتن مرقومه‌ای دیگر در باب آن چیست؟
در پاسخ به دو سبب باید اشاره كنم نخست آنكه چندی پیش نشریه‌ای تخصصی در حوزه موسیقی(2) دو مقاله دیگر یكی به امضای كیاوش صاحب نسق موسیقی‌شناس سرشناس و دیگری به قلم فرخزاد لایق آهنگساز و از نوازندگان آلبوم سفر عسرت هر دو درباره همان اثر‌، به چاپ رسانده بود. موجب بسی خرسندی و آرامش خاطرم در باب صحت داوری و سلیقه‌ام شد كه دیدم این دو مقاله واگویی همان‌نظر و نگاه من است البته به زبانی بسیار فنی‌تر و تخصصی‌‌تر و حرفه‌ای‌تر. خوانش آن دو مطلب تشویقم كرد اندكی جدی‌تر بحث را ادامه دهم و به آن یك یادداشت شتابزده بسنده نكنم زیرا به گمانم بحث تنها بر سر آمدن یك اثر جدید در حوزه موسیقی كلاسیك ایرانی نیست بلكه چه در آن یادداشت من و چه در دو مقاله صاحب نسق و لایق سخن كلان‌تری طرح شده و آن چرایی و چگونگی به بن‌بست رسیدن موسیقی سنتی ‌ما و راه‌های برون‌رفت از این بحران و بن‌بست است؛ بحثی كه ارزشش را دارد ده‌ها مقاله و پژوهش درباره‌اش ولو به هر مناسبت و بهانه‌ای نوشت. و اما سبب دوم نگاشتن این بازاندیشی، آن پرسشی بود كه در همان یادداشت طرح كرده بودم و دیدم و دانستم هنوز بی‌پاسخ مانده است: «هنگام بازگشت به دیار زادوبوم هر چه دنبال این اثر گشتم كمتر یافتم، سهل است، هیچ نیافتم و در شگفت‌ ماندم كه چرا چنین اثری نخست می‌باید آن سوی آب‌ها منتشر شود، حال آنكه انتشار آن در ایران رخدادی خجسته در موسیقی كلاسیك ایرانی خواهد بود؟»
این پرسش تشدید شد زمانی كه دیدم با گذشت چندین‌ماه صاحب نسق هم می‌نویسد این كار هنوز در ایران منتشر نشده است و باز بیشتر آنكه دیدم به شكلی دست‌وپا شكسته بخش‌هایی از آن در گوشی تلفن همراه یكی از دوستانم موجود است و تاسف خوردم چرا اثری كه باید تمام و كمال و به شكلی قاعده‌مند در اختیار همگان قرار گیرد و به نقد و بحث و داوری گذاشته شود بی‌هیچ ضرورت سببی خاصی اینچنین آشفته و پرآكنده سر از گوشی‌های تلفن در می‌آورد و در واقع به حقوق مولف و مصنف و دست‌اندركاران آفرینش اثر دهن‌كجی می‌كند. آیا این جای افسوس و حسرت ندارد اثری كه در ایران می‌باید منتشر شود و بابی ‌بگشاید در بن‌بست موسیقی ایرانی در ایالت‌متحده در دسترس باشد و در زادوبوم موسیقی ایرانی نه؟
و شاید بهتر است بگوییم به این شكل و شیوه همان بهتر می‌بود كه در ایران هم در دسترس نمی‌بود. زیرا اینگونه قابل دسترس بودن در سایت‌های اینترنتی و گوشی‌های تلفن هم موجب ضایع شدن حقوق مولفان است و بازار محصولات فرهنگی را به آشفتگی و هرج‌ومرج می‌كشاند و هم عرضه نادرست و ناقص آن اصل اثر را به نوعی تلف و شهید می‌كند. به این معنا كه پس از ارائه ناقص و آشفته و تكه‌تكه اثر در جامعه، انتشار كامل و معمول و مرسوم آلبوم دیگر آن بهنگام بودن و تاثیرگذاری در خور خود را از دست می‌دهد و اثر به نوعی قربانی می‌شود. پس یك انگیزه دیگر این نوشتار اشارت و انتقاد و اعتراضی است به فضای حاكم بر تولید و انتشار محصولات فرهنگی در جامعه ما اعم از كتاب و موسیقی و فیلم؛ كه البته در آسیب‌شناسی این آشفته‌بازار محصولات فرهنگی و قضیه حقوق مولفان و سرمایه‌گذاران و مصرف‌كنندگان، همگان از نهادهای دولتی و حكومتی گرفته تا ناشران و كپی‌كنندگان و گاه مصرف‌كنندگان نامجاز مسوول هستند بی‌آنكه براستی پاسخگو باشند! هر چه رفتم جز بر وحشتم نیفزود!
اندر باب بن‌بستی به نام موسیقی سنتی ایرانی پیش از این نوشته بودم همان سخنانی كه فرخزاد لایق در مقاله كوتاهش در باب اثر خود نوشته بود و آن اینكه فرهنگ موسیقیایی ما در بن‌بست گیر كرده و سترونی‌اش گریبان زعمای مفاعلن فعلاتن را گرفته است و اینكه موسیقی سنتی ما دچار فلج حجم شده و تغزل بدل به ركن ركین آن؛ و از همین رواست پیوند استوار ردیف و آوازی ما با غزلیات سعدی و درشگفتم‌ چگونه می‌توان با این تغزل روزه‌دار موزه‌گرا، بر فضای حجم‌آلود انسانی گام نهاد، فضایی كه گوشت و خون دارد و افزون بر مغازله با معشوق و یار و دلداری، گاهی نیز دچار حسرت وجودی و خشم و عصیان و گمگشتگی و رنج و ‌ـ اگر اجازه دهید و دهند‌ـ تمسخر و ریشخند و قهقهه مستانه هم می‌شود؟ كه ردیف آوازی ما نه تنها با دغدغه‌های اگزیستانسیال مدرن، بلكه با مولانا هم بیگانگی می‌كند. كه با كلام پر ستیز و غماز و اشارت‌های بی‌محابا و بی‌قاعده و گاه پسامدرن او ناخوان است. حتی شاید بتوان پا را فراتر نهاد و تردید كرد كه سبك و سیاق غزلیات حافظ نیز نه همواره چنانكه باید و شاید جفت‌وجور ردیف آوازی موسیقی سنتی ما باشد حالا دیگر تصور این بماند كه چگونه می‌توان و می‌باید با پارادایم موسیقی كلاسیك ایرانی وارد حوزه ادبیات مدرن شد و آیا این دلیل آن عدم بده‌بستان شایسته و بایسته ادبای جدید ما و موسیقی سنتی نیست؟ و چرا به‌راستی كمتر دیده‌ایم همدلی و همنوایی شعر نو و شاعران نوپردازمان را با موسیقی سنتی و موسیقی‌پردازان سنتی‌مان را؟
حال آنكه به روشنی آفتاب پیداست كه یكی از همان راه‌حل‌ها و شیوه‌های درمانی سترونی كنونی موسیقی سنتی ‌ما، یافتن چگونگی‌های استفاده از شعر نو در قالب موسیقی كلاسیك ماست. این نكته البته نكته جدیدی نیست كه راقم به آن رسیده باشد كه عموم نوپردازی و مدعیان نوپردازی متوجه آن هستند اما اینجا بحث آن مطرح می‌شود كه چه كسی باید و می‌تواند زنگوله را بر گردن گربه بیندازد! می‌توان ده‌ها نمونه از پیوند ناهمگون و آشفته این دو مقوله را در آثار مدعیان نوگرایی برشمرد.
البته همین‌جا باید بیفزایم به گمانم حسین علیزاده بیش از همه نوگرایان در این امر موفق بوده و به وادی حجم در موسیقی كلاسیك نزدیك شده، اما مدت‌هاست كه دست‌كم راقم این سطور پیگیری او را در این راه‌ ندیده است. محسن نامجو هم گرچه متوجه این راهكار شده، كارهایش بیشتر در پی سنت‌شكنی و تجربه‌های جدید و بازیگوشی است تا جایی كه آثارش بیشتر جنبه نقیصه‌سرایی (Parody) به‌خود می‌گیرد تا آنكه ذیل عنوان موسیقی كلاسیك ایرانی بگنجد.
البته جدی گرفتن شوخی‌های نامجو از سوی بسیاری از مخاطبان و هیاهوی فراوان بر سر حواشی كار او خود نشان از دلزدگی و خستگی مفرط قاطبه شنوندگان از موسیقی در باتلاق مانده سنتی ما دارد و لزوم بازنگری و بازپردازی در این نوع موسیقی را به ما گوشزد می‌كند.
واندر باب سفر عسرت مرقوم كردم كه از همان نخستین گوش‌‌سپاری به سفر عسرت شگفتی به سراغم آمد. منی كه جان و ذهنم با موسیقی كلاسیك ایرانی بیگانه بود در حجم وهم‌آلودی غوطه خوردم و از حجمی به حجمی و از حسی به حسی دیگر رانده شدم و شگفتا كه این همه در همان فرهنگ موسیقیایی رخ می‌داد كه همه عمر از آن گریزان بودم و تك‌آوایی بودنش مرا می‌آزرد.
فرخزادی لایق در مقدمه آلبوم خود نوشته بود كه در پی تجربه «حجم» است در دیدار این موسیقی. همین یك واژه ـ حجم‌ـ به گمانم روح و روان این اثر بود. من سرانجام پس از سالیان سال به شكل تمام‌عیار آن «حجم» گمشده را در این اثر یافتم. به گمانم مولف توانسته است با چند خط ساده و روان از دل چند ساز بر مدعای ایرانی خشم و حیرت و یأس و عصیان و وهم را بیرون بكشد و به منی عرضه كند كه تاكنون این حس‌های غریب را از زبان این موسیقی نشنیده بودم هر چند متخصص و منتقد حرفه‌ای‌ـ و حتی آماتور‌ـ موسیقی نیستم و بضاعت موسیقیایی‌ام اندك است اما گمان می‌كنم تازگی و بداعت اثر تاثیر خود را بر ناظری نیز گذاشته و او توانسته جدای از برخی لحظات كه باز یادآوری همان مفاعلن فعلاتن گذشته اوست، متفاوت بخواند.
لحن‌های گونه‌گون او، فواصل ملودیك غریبش و نوانس موفق او در رنگ‌آمیزی فضای زمینه خوش نشسته است و پاسخ آواز او نه ایمیتاسیون معمول در موسیقی سنتی ایرانی كه گمشدن در حجمی است كه فضای زهی بی‌سابقه فراهم آمده از چند كمانچه سوپرانو و آلتو مهیا ساخته است.
هنگامی كه دیدم كیاوش صاحب نسق نیز البته به زبانی دیگر، بر نقش و وزن مصنف و مولف ‌اثر در مقاله‌اش اشاره كرده است دریافتم باور و سلیقه من چندان هم با نظر متخصصان موسیقی بیگانه نیست. بله، در زمانه‌ای كه كام و آواز خوانندگان‌ـ ولو بسیار والامقام‌ـ بر سهم و ارزش كار مولفان سایه می‌اندازد و آن را البته برای مخاطب غیرحرفه‌ای كم‌اهمیت می‌نماید، نیكو است كه یادآوری كنیم صاحب اصلی یك اثر موسیقیایی به‌راستی كیست.
و نقش مولف اثر در هدایت خواننده تا چه حد مهم است.
در یادداشت پیشین خود اشاره كرده بودم كه این اثر به‌رغم تعلق آن به حوزه موسیقی كلاسیك، با برگزیدن و به‌كار بردن سرودهایی از شعر نو در متن كار و نوع تالیف و اجرای اثر كه گرایش‌های مدرن دارد، پلی است میان موسیقی سنتی و مدرن و راهی برای آشتی كسانی‌ چون من با موسیقی كلاسیك ایرانی و اینكه این تجربه یعنی تلفیق سازهای سنتی و شعر نو فارسی، همزمان با نگاهی مدرن و برآمده از شناخت تئوریك موسیقی غربی به ظرافت انجام شده است.
صاحب نسق همین ابراز نظر شهودی مرا با زبانی تخصصی و فنی و البته دقیق‌تر چنین بیان كرده است: «ایده اینگونه طرح‌ها می‌تواند نتیجه برداشت و به عاریت گرفتن صحیح از فضاهایی باشد كه دستمایه آهنگسازان مینی‌مال موسیقی اروپا و آمریكا قرار می‌گیرد؛ استفاده از الگوهای ملودیك یا ریتمیك كه در گردونه‌ای تكرار را تداوم می‌بخشند. بسترهایی با چند بنیه مدال یا تونال كه براساس و با تكیه به آنها می‌توان خط سیر ملودی را در محدوده گسترده‌ای متحول كرد و تغییر جهت داد.»(3)
این كارشناس موسیقی به درستی یادآور می‌شود: «شاید استفاده از تصویرسازی و رنگ‌آمیزی‌های بدیع با سازهای ایرانی كه براساس مفهوم شعر ایجاد و با تغییر محتوایی، احساس و توصیفی متن به دگردیسی موسیقی می‌انجامد شیوه‌ای جدید نباشد و اولین تجربه‌هایی از این قبیل را بتوان در تجربه‌ای متفاوت مانند «درگلستانه» ساخته هوشنگ كامكار شنید یا «آوای مهر» اثر حسین علیزاده. اما نگرش منطبق با موسیقی جدی امروز اروپا این جسارت و توانایی را به [فرخزاد لایق] داده كه فضاها را به فراخور نیاز طرح و در صورت ضرورت به ساختارشكنی آنها در جاهایی به شكل آزاد و بدون واسطه بپردازد.»(4)
سرانجام باید گفت كه در كنار مقاله صاحب نسق مطلب كوتاهی نیز از فرخزاد لایق آهنگساز آلبوم سفر عسرت در باب كتابت آن آمده بود كه محتوای آن آشكار می‌كند كه به‌راستی با آفریننده‌ای صاحب فكر و دارای پشتوانه نظری روبه‌رویم. اشارت‌های لایق به مفهوم ابتذال در موسیقی كلاسیك ایران، بحث حجم در عین نوع موسیقی و پارادایم‌های غالب بر موسیقی اخیر ما، نشان از ذهنیت فلسفی او نگاه ساختارگرایانه و آشنایی‌اش به چیستی و چگونگی و سیر تاریخی موسیقی ایرانی دارد. این سواد نظری و عمق‌ فكری آهنگساز بی‌گمان شرط لازم برای بدعت‌ها و نوآوری‌های او و در عین حال ممیزه اوست با آوانگاردهایی كه تنها به ویران ساختن موسیقی كلاسیك ما می‌پردازند. به عبارتی شاید لایق با پشتوانه فكری و آشنایی‌اش به دو سنت موسیقی ایرانی و غربی، بیشتر در فكر نوسازی و تحول در موسیقی كلاسیك ایرانی باشد و نه صرفا ویران ساختن آن بدون ارائه آلترناتیوی بایسته و شایسته!
به امید انتشار فراخور شأن سفر عسرت در ایران و نیز شنیدن آثار آتی مولف آن. آمین!
* استاد زبان و ادبیات آلمانی
پی‌نوشت‌ها: 1‌- نگاهی به یك اثر موسیقی كلاسیك ایرانی: سفر عسرت و غرابت‌ها و تازگی‌هایش، روزنامه اعتمادملی، چهارشنبه 15 اسفند 1386، ش 600 ص 7.
2‌- فرهنگ و آهنگ، خرداد و تیر 1387، ش 20، صص 4-22.
3‌- پیشین (سفر حجمی در خط زمان)
4‌- پیشین.
منبع : کارگزاران
نویسنده : رضا نجفی - استاد زبان و ادبیات آلمانی