چون دوست دشمن است شکایت کجا برم ....
نخستین کنسرت مستقل همایون شجریان و گروه دستان در «وطن»، دیشب با همهی لحظات تلخ و شیریناش خاتمه یافت. آنچه در پی میآید، لحظــهنگــاری آخرین شب کنسرت است که بهمانند شب سوم، با قطعی نابههنگام و «شیطنت»آمیز برق همراه بود.
استخوانبندی این گزارش و غالب مطالب مندرج در آن، حاصل زحمت یار و همراه عزیز وبلاگ، خانم «فرحناز» است که بنده جسارت کرده و تغییرات مختصری در آن اعمال کردهام و چند کلامی هم در لابهلایش افزودهام. امیدوارم از لطف نوشتهی ایشان نکاسته باشم. با هم میخوانیم:

آخرین شب کنسرت همایون شجریان و گروه «دستان» است. زود رسیدهای. گوشهای میایستی و مردم را تماشا میکنی. از هر گروه و قشری، با هر قیافه و ظاهری. معلوم است که هر کدام سعی کردهاند بهترین لباسهایشان را بپوشند. بعضیها موقرانه و ساده، برخی متجددانه و امروزی و گروهی هنری و آشفته!
از میز ممیزی ورودی سالن میگذری. «دوربین که نداری؟!» نگاهی سطحی به سراپایت میکنند و «بفرما»یی میگویند که یعنی میتوانی رد شوی! خنکای سالن، بهاران را فرایادت میآورد و از ذهنت میگذرد: «صدای تو یک چشمه نور است و یک کوزه شبنم / بهاری به پهنای عالم». میگردی و صندلیات را پیدا میکنی؛ دید خوبی هم دارد. آخر از نخستین ثانیههای فروش بلیت، در سایت بودهای و تمام سعیات را کردهای. پسزمینهی صحنه، دیده را به خویش میخواند: نوارهای بلند سبز رنگ ابریشمین که در میانهی آنها نمادهای وزش باد، «رنگ در رنگ و بههر رنگ» خودنمایی میکند. همهچیز خوب است... همهچیز! اما...
بهناگاه با صدای مهیبی برق سالن قطع میشود! لحظهای سکوت و آنک دست زدن و همهمهی حضار. خاموشی را نقطههای ستارهگون موبایلها میشکافد! در دل میگویی «مثل دیشب...» دیشب هم برق قطع شده و برنامه با تأخیر اجرا شده بود؛ اما دیگر امشب را آمدهای لذت ببری از غوغای «دستان» در دشتی و اصفهان. میخواهی صاحب «ناشکیبا» برایت بخواند و غوطهور شوی در آوازی چون «نقش خیال». میخواهی «قیژک کولی» را بشنوی، «اسرار عشق» را، «وطن» را که اینقدر تعریفش را شنیدهای... آمدهای، اما حالا ــ با یادآوری دیشب و دلهرهی تکرارش ــ تنها برایت «هوای گریه» مانده است و بس!
در سالن آشوبی برپاست. چشم، چشم را نمیبیند. گروهی هر چند دقیقه یک بار دست میزنند و سوت میکشند. چند نفر در گوشهای از سالن، «مرغ سحر» میخوانند. آنچه بیش از هر چیز جلب توجه میکند، واژهی «بلاتکلیفی»ست که معنی میشود. انتظامات سالن هم نمیدانند قرار است چه بشود. اندکاندک گرما هم آزار میدهد. یک ساعت تأخیر، یک ساعت و ده دقیقه، پانزده دقیقه... خدایا! دختری میگوید: «اگر من بهجای همایون بودم، اصلاً نمیخواندم. اگر خود استاد بود هم حتماً اجرا نمیکرد!» میگویی بد هم نیست و میاندیشی از فرداست که روزنامهها تیتر بزنند: «رکورد تأخیرها شکسته شد!» یا «نبود برق، "دستان" را خاموش کرد» از دید ژورنالیستی، تیترهای خوبی هم میشود!
ژنراتور تالار بزرگ وزارت کشور (!) تنها برای یک ساعت برقدهی، ذخیره دارد. پس سالن در خاموشی مطلق میماند. ساعت حدوداً ۲۱:۲۰ است و در حالیکه خیلی از حاضران از سالن خارج شدهاند، برق اضطراری تالار بهکار میافتد. به سالن برمیگردی... دستزدنهای بیوقفهی تماشاچیان، خبر از حضور شخصی شناختهشده میدهد: «استاد شجریان»
باورت نمیشود. استاد شجریان ملبس به کت و شلوار و کراوات، در میان تشویقهای کرکنندهی حضار، پا بر سن مینهد. شور و شعف مردم وصفناپذیر است. شجریان بزرگ به آنها ادای احترام میکند. لحظهای خاموش میشود، بزرگوارانه از تأخیر پیشآمده پوزش میخواهد و آن را «شیطنت» میخواند و میداند. شیطنتهایی که بودهاند و همیشه بودهاند؛ اما هرگز اینگونه آشکارا ظاهر نمیشدند.
هر جملهای که استاد بر زبان میآورد، با تشویق شدید حاضران بهنشانهی تأیید همراه میشود:

«سلام و درود بر شما... دست يكايک شما را میبوسم. شما مردمانیكه با اين وضع تحمل میكنيد اينگونه رفتارها را كه جُز «شیطنت» چيزی نيست. وزارت كشور كه صاحبخانه است بايد بیايد بگويد كه چرا در چنين موقعيتی برقش میرود؟! مشكل بزرگی که همهمان داريم آن است كه هيچكس جوابگوی ما نيست:
از دشمنــان برنــد شكـايــت به دوستـــان چون دوست دشمن است، شكايت كجا برم؟!
[تشویق بیوقفهی مخاطبین] كسانیكه نمیخواهند موسيقی داشته باشيم سخت در اشتباهاند... تا زبان پارسی هست، موسيقی اين زبان هست.
پوزش میخواهم از همهتان و دست تکتک شما را میبوسم. امشب اعصاب بچههای ما را خراب كردند؛ اما بههر حال برنامه را اجرا خواهند كرد. تحملتان باز هم بيش از اين باشد تا بتوانيم در كنار يكديگر و با صلح و صفا زندگی كنيم.»
شجریان نگران اعصاب بچههای «دستان» است که بههم ریخته. مثل همیشه هر جمله از سخنانش را میتوان بهعنوان تیتر بزرگی برگزید.
با بازگشت شجریانِ پدر بهمیان مردم، هواداران همیشگی وی، سالن را با صدای کفها و هلهلهشان غرق میکنند. گروه دستان بههمراه شجریانِ پسر بهصحنه میآیند؛ در حالیکه لبخند امیدبخشی بر لبانشان نقش بسته و همایون ــ گرم و ساده و صمیمی ــ بوسهای طولانی را نثار مردمی میکند که از سختیهای تهیهی بلیت تا تأخیر یکساعتونیمه در شروع کنسرت، گرما و ترافیک، به عشق او و به پاس خواندنش، تحمل کردهاند. از میان جمعیت، فریادی برمیآید: «درود بر همایون آواز ایران!» که با لبخند شیرین همایون و تشویق بیامان مردم همراه میگردد.
حمید متبسم پس از تشکر از استاد شجریان بهخاطر حمایت از گروه، از جابجایی برنامه خبر میدهد. قسمت دوم را در نیمهی نخست اجرا خواهند کرد؛ چرا که نور سالن کافی نیست و برای فیلمبرداری کارایی ندارد. باشد که با آمدن برق، از بخش نخست نیز فیلمبرداری شود. پس فعلاً همهچیز در مایهی «بیات اصفهان» شکل میگیرد. به آهنگسازی «سعید فرجپوری».

شروع میکنند... از یک بربت، یک تار، یک کوزه، یک تنبک و یک کمانچه، صدای صدها ساز را میشنوی! «دستان» آمده تا ثابت کند در هر شرایطی میتواند کارش را خوب ارائه دهد: «بگذار سر به سینهی من تا که بشنوی / آهنگ اشتیاق دلی دردمند را / شاید که بیش از این نپسندی بهکار عشق / آزار این رمیدهی سر در کمند را...» شعر فریدون مشیری است. میخواهی با آواز همایون یکی شوی؛ اما انگار صدا صدای خودش نیست. با خودت میگویی معلوم است... پس از اینهمه ناراحتی و اعصابخردی و استرس که دیگر صدایی نمیماند. ولی آواز را که پیش میبرد، صدایش بهتر میشود: «بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح / بگذار تا بنوشمت ای چشمهی شراب / بیمار خندههای توام، بیشتر بخند / خورشید آرزوی منی، گرمتر بتاب» یواشیواش دارد خودش میشود: همان همراه طراز اول شجریانِ بزرگ.
بعد از آواز، دستانیان را شوری بهسر میافتد و بعد از اینکه خاموش میشوند، همایون در سکوتشان چه خوش میخواند: «ای صبا گر بگذری بر زلف مشکافشان او / همچو من شو همچو من شو...» و نیممصراع آخر را اعضای گروه همخوانی میکنند: «گرد یکیک حلقهی گردان او... گرد یکیک حلقهی گردان او» زیبا میخواند و عالی، فالشهایش هم بسیار کم است و کمرنگ و قابلاغماض. یکدستی ِ گروه مانند ندارد و خواننده با آنها دمساز است.
با آواز «عشق پاک»، همایون کارایی حنجرهاش را به رخ میکشد. هنوز عصبی بودن گهگاهی بر صدایش خش ظریفی میاندازد؛ اما اوجهایش همچنان بینقص است. درست در لحظهی اوج آواز، برق به تالار برمیگردد و همان یکلحظه که از برق اضطراری به برق اصلی منطقه، سوئیچ میکنند، کافیست تا ثانیههایی، خاموشی فضا را در بر بگیرد و سکتهای در آواز اجرا شود. همایون هم خندهاش میگیرد! اما «دستان» بلافاصله پس از تشویق حاضران، کار را از سر میگیرد.
به «اسرار عشق» میرسند. دیگر مطمئن میشوی که آمده است تا از عشق و سرمستی بخواند. در زمانهی من و ما که بچههای جنگ هستیم، بچههای خون و ترس و آتش و خمپاره، بچههای ناامنی و بیاعتمادی، بچههای خسته از سرکوفتها و خفقانها، اینک کسی از عشق میخواند... کسی که از ماست، مثل ماست، همنسلمان است و همدردمان. پسری که همین امشب را نظارهگر جفایی بودیم که بر وی رفت. او، عشق در صدایش موج میزند؛ عشق و امید. صدایی که بیهوده کوشیدهاند تا امشب خاموش بماند؛ اما نتوانستند.
عاشق شو اَر نه روزی کار جهان سرآید ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
پس از آن، گروه چه زیبا به تصنیف «وطن» با شعر تکاندهندهی سیاوش کسرایی میرسد. همایون عاشق و امیدوار برای سرزمینش فریاد برمیآورد که: «وطن! وطن! / نظر فکن به من که من...» و ادامه میدهد و مبهوتات میکند که در اوجخوانیهایش، کسی را یارای هماوردی نیست. صاف و رساست در صدا و شفاف در ادای واژههای بعضاً دشوار شعر. در میانهی راه، غمگنانه میخواند: «به اوج رفت موجهای تو / که یاد باد اوجهای تو» و ما را بهفکر فرو میبرد. ناگاه این گروه «دستان» است که در حماسیترین لحظات اجرا، همنوا میشوند: «سپاه عشق در پی است / شرار و شور کارساز با وی است»...
نشستهای. مردم برمیخیزند و از سر رضایت، آبشار تشویقهایشان را نثار گروه میکنند. مبهوتی... میخکوب شدهای. «تو سبز جاودان بمان! تو سبز جاودان بمان!» در تمام مدت انتراکت ذهنت را با خود میکشاند.

بخش دوم از ساختههای حمید متبسم در «دشتی»ست که قرار است در حضور برق (!) اجرا شده و از آن فیلمبرداری شود. متبسم را با نوآوریهایش میشناسی. شعر سرودنش را هم با تصنیف «عاشقانه» میبینی. بد نیست. بههیچ وجه بد نیست. شعری ساده که حرف سادهای را بهزبان و حسی زیبا بیان میکند. با ساز و آواز بعدی، به انتخاب شعر همایون تبریک میگویی: «خرامان از درم باز آ، کت از جان آرزومندم...» این غزل سعدی، دو سه «شاهبیت» دارد. بحر هزج مثمن سالم. یک بحر سنگین برای آوازی سنگینتر.
به یکباره فضا را مسخر دستانِ «دستان» میبینی تا بدانی علاوه بر «قیژک کولی» که کوک است دستانیان نیز کوکِ کوکاند. سپس نوای سازهای کوبهای در هم میپیچد و میرقصد. با پردهی پسزمینه یکی میشوند و «هایاهای هایاهای» به وجدت میآورد. بیقرارت میکند. «مستانه» آمده است و سرمستت کرده و در «کمند زلف» خود کشانده است... تا بالاخره همهچیز به عشق ختم میشود که: «زهی عشق» و زمزمه میکنی: «چه نغزست و چه خوب است و چه زیباست خدایا...»

همگان برمیخیزند. کفزنان و هلهلهگویان و سوتکشان! همایون چیزی به متبسم میگوید. توافقش را میفهمی. جمعیت سراپا هیجان و وجد و شادمانیاند. نگاهها میخندد. همایون، لحظهای پایین میرود و سخنانی میان او و استاد رد و بدل میشود... لحظهای نمیدانی چه شده یا قرار است چه بشود. ناگهان استاد را میبینی که در میان شوق بیحد مردم، ارتفاع نیممتری سن را در چشمبرهمزدنی بالا میرود و روی صندلی که دامادش روی صحنه مهیا کرده، مینشیند... امکان ندارد. یعنی شجریان بههمراه همایونش «مرغ سحر» سر میدهد؟ بههمین سادگی و بدون تمرین؟ آنهم با ریتم تند دستانیان؟ با کت و شلوار و کراوات؟ آنهم پس از آن عصبانیت جانانه و سخنان کوبنده؟! اما واقعیت دارد آنچه میبینی. پدر و پسر با هم دربارهی چگونه خواندن صحبت کوتاهی میکنند و استاد نغمه سر میدهد: «مرغ سحر ناله سر کن / داغ مرا تازهتر کن...» میاندیشی تاکنون هیچ «مرغ سحر»ی اینقدر به دلت ننشسته بود!
| حــاشیــههــا |
۱. نیاز به توضیح نیست که بازار سیاه فروش بلیت، مانند همیشه در خارج از محوطهی تالار کشور، داغ داغ بود و بلیتها تا دو برابر قیمت واقعی بهفروش میرفت!
۲. در زمان تاریکی مطلق سالن، مردم با دستزدنهای ضربآهنگدار، اعتراض خود را نسبت به خاموشی برق ابراز کردند. این کار حتی به خواندن «مرغ سحر» توسط گروهی از حضار انجامید!
۳. بههنگام خاموشی سالن، مردم از انتظامات سالن چگونگی اوضاع را پرس و جو میکردند و آنها هم موضوع را به «دلآواز»یها ارجاع میدادند که از عجایب بود!
۴. مسئولان «دلآواز» بسیار بهتر از گذشته برخورد میکردند. با اینکه خونسردیشان موقع قطع برق شگفتانگیز بود و حتی جملات عجیبی را برای پاسخگویی به مردم انتخاب میکردند؛ اما بهمراتب رفتاری مبادی آدابتر از قبل داشتند.
۵. بربت حسین بهروزینیا علاوه بر صدای شگفتانگیز و وجدآورش، خصوصیت جالب دیگری هم داشت. یک نقشهی ایران بسیار زیبا بر صفحهی آن حک شده بود که یادآور شعر «وطن» بود.
۶. در میان برنامه، صفحهنمایشهای تالار، دو بار و برای لحظاتی چهرهی استاد را نمایش داد که در کنار رایان و استاد علیزاده نشسته بود. این امر با دستزدنهای پیدرپی مردم مواجه شد. همایون هم همسو با مردم با لبخندی گرم و سرشار از احترام، برای پدر دست میزد.
۷. تصنیف «مرغ سحر» با همخوانی پدر و پسر شروع شد و با اشارهی استاد بهجمعیت، بیش از سههزار نفر همراهیشان کردند. استاد این تصنیف را به درخواست همایون و در حالی اجرا کرد که کت و شلوار و کراوات بر تن نموده بود و عینک داشت. این اولین حضور اینگونهی استاد، بعد از سالها بر روی صحنهی تالار کشور بود.
۸. در پایان کنسرت و پس از اجرای «مرغ سحر»، در میان تشویقهای بیامان حضار، استاد شجریان ابتدا تکتک اعضای گروه دستان را صمیمانه در آغوش گرفت و سپس دستهگلی زیبا را به همشهری خویش، حمید متبسم اهدا کرد و سپس بهسوی همایون رفت و او را در آغوش کشید.
۹. همایون شجریان دسته گلی که از استاد گرفته بود را بهسمت ردیف اول برد و تقدیم استاد حسین علیزاده کرد و علیزاده هم با بوسهای بر پیشانی همایون، پاسخ مهر او را داد.
۱۰. در میان حاضران در جایگاه B، تکتک اعضای خانوادهی شجریان به چشم میخوردند. از فرزندان کوچک خانم مژگان شجریان گرفته تا رایان شجریان.
۱۱. گروه دستان بهراحتی یک چیز را اثبات کرد: «عدم خوانندهمحوری». در این گروه، همایون شجریان همانقدر میخواند که بقیه مینواختند. نه کم و نه بیش. مثل دیگران بود و بههمان اندازه هم حق داشت.
۱۲. حسین علیزاده، محمدرضا درویشی، مجید درخشانی، محمد سریر، بیژن کامکار، نجمه تجدد، علی جهاندار، سالار عقیلی و همای گیلانی از مهمانان ویژهی آخرین شب برگزاری کنسرت بودند که با حضور خود انرژی مثبتی را به گروه منتقل کردند.
| بازتابهای خبری |
▪ خبرگزاری ایسنا در گزارش امروز خود از آخرین شب کنسرت همایون شجریان و گروه «دستان»، ضمن انتشار سخنان تند و تیز استاد شجریان در اعتراض به مسئولان تالار، اشتباهات عجیب و غریبی را در متن خبر خود مرتکب شده و این مسئله را بهذهن متبادر میسازد که نویسندهی محترم، حداقل برای لحظاتی در تالار حضور نداشته است! بهعنوان مثال صحبتهای حمید متبسم در شروع برنامه را از قول همایون شجریان نوشته است. اما جملهای در پایان گزارش «ایسنا» آمده که تأملبرانگیز میباشد: «برخی از صندلیهای سالن توسط كودكانی پر شده بود كه وسط اجرای برنامه بهخواب رفته بودند و اين در حالی بود كه تماشاگران زيادی بهخاطر نداشتن بليت، پشت درهای بستهی تالار وزارت كشور مانده بودند.»
▪ خبرگزاری فارس هم که در انتشار اخبار عجیب با جملهبندیهای غریب ید طولایی دارد، در گزارش خود، جملات کوبندهی استاد شجریان را با عبارتهای دلخواه خود تعویض کرد! بهعنوان مثال این جملات، دیشب هرگز از دهان استاد خارج نشد؛ بلکه از ذهن خلاق خبرنگار محترم تراوش کرده است: «ما هم مانند شما ميهمان تالار كشور هستيم و نمیدانم كه با اوضاعی كه پيش آمده، چطور میشود ميزبان از حال میهمان خود خبر نداشته باشد و نداند كه اين همه نارسايی از كجاست! متأسفانه قطع برق و نارسايی از جانب برخی دوستان بوده كه همهی ما را شرمنده كرد.» افرادی که دیشب در تالار کشور حضور داشته و شدت خشم استاد شجریان را نظاره کردند، از خواندن خبر «فارس» خنده بر لبانشان مینشیند! همچنین خبرنگار فارس که بعید است دیشب در کنسرت حاضر بوده باشد، حتی از جابهجایی دو بخش کنسرت هم خبر نداشته و نداده است و بهقول معروف «دم خروس را نمایان کرده».
[البته پس از نوشتن این بند متوجه شدم که فارس هم صحبتهای جعلی استاد را از روی دست خبرگزاری «مهر» نوشته است!]
▪ در این میان خبرگزاری «میراث فرهنگی» با پوشش قابلقبول حواشی کنسرت شب گذشته، مطلب جالبی را تحت عنوان «چون دوست دشمن است، شکایت کجا برم؟» را روی خروجی خود فرستاد.
| پینوشت |
«شجریان» بودن گناه است؟!
همایون شجریان آمده بود تا برای نخستین بار، مستقل از پدر پرآوازهاش، بخواند. گروه دستان آمده بود تا با این خوانندهی جوان و پرشور همآواز گردد و من و شما هم آمده بودیم تا درخشش این دو را در کنار یکدیگر ببینیم. پس گناه ما چه بود؟ که برق تالار بزرگ کشور، دو شب پیاپی، آنهم بهمدت طولانی برود، صدای خوانندهمان از عصبانیت خش بردارد، نوازندگانمان فالش بنوازند و ما، خیل علاقهمندان، عصبی و برافروخته گردیم؟ همهچیز به یک واژه ختم میشود: «شجریان»!
گویی «شجریان» بودن گناه است. «شجریانی» بودن هم گناه است! اگر همایون یک خوانندهی معمولی با نام فامیل دیگری بود، همین اتفاقات برایش میافتاد؟ اگر یکی از این صدها خوانندهی پاپ بود؟ نه... هرگز. چرا برق هنگام کنسرت بقیه نمیرود؟ چرا برنامههای دیگران مختل نمیشود؟ چرا این «شیطنت»ها در جاهای دیگر رخ نمینماید؟ فقط یک فرضیه را امکانپذیر میدانم: دیشب و امشب، همایون چوب «شجریان» بودنش را خورد!
آری... «شجریان» بودن جُرم است؛ چون «شجریانها» با صدا و سیما همخوان و همسو نمیشوند. چون نمیروند در برنامههای دستچندم لب بزنند. چون هنرشان را، صدایشان را و ساز را فدای کوتهفکریها نمیکنند. «شجریان» بودن گناه است و عقوبت دارد. چون شجریانها را در هیچ کابارهای ندیدهایم. چون «ربنا»ی هیچکس به پای ربنای شجریان نمیرسد. چون تلاوت قرآنش مبهوتکننده است. «شجریان» بودن گناه است؛ چون هزارانهزار طرفدار دارد که با یک کلمه سخن گفتنش، از این رو به آن رو میشوند. چون هواخواهانش، خوانندههای مترسکی را به سُخره میگیرند. چون خیل دوستدارانش با صدای او زندگی میکنند و تا آن پایه دوستش می دارند که وقتی از مشکلاتش میگوید، اشک بر چهرهشان جاری میشود.
«شجریانی»ها هم بار جنایتی عظیم را بر دوش میکشند! «دوست داشتن موسیقی اصیل ایرانی»، گوش ندادن به شعرهای کابارهای و هزل ماهوارهای. بعد از گذر سالیانی، دو سه بار کنسرت خوانندهی محبوب خویش را رفتن و دیدن و درخواست مکرر تصنیف زیبای «مرغ سحر» داشتن... تمام ناجوانمردیهایی که روا میدارند، تنها یک چیز را هویدا میسازد: «شجریان» و «شجریانی» بودن گناه است!
منبع : وبلاگ اختصاصی همایون شجریان
محمد جواد صحافی .