جدال بنان و ناظری بر سر مولوی


اما تنها کسی که به طور جدی در صدد احیای مولوی در قلمرو موسیقی معاصر
برآمد «شهرام ناظری» بود. وی از سال 1355 به همراهی گروه سماعی (به رهبری
فریدون ناصری)، در هوای اجرای کلام مولوی در لابلای آواز و ضربیها بود.
سال دوم و سوم جشن هنر طوس که اجراهای آن در حال حاضر موجود است، به خوبی
میتوان احیاگریهای ناظری را یافت. «جلیل عندلیبی» آهنگساز روایتی شنیدنی
از آن سالها به دست میدهد. وی میگوید: «سال 1355 اینجانب که رهبر
ارکستر دانشگاه تهران بودم، قطعاتی را بر روی اشعار مولوی، به ویژه آن
قطعه معروف «با من صنما» ساختم که مرحوم رضوی سروستانی بسیار خوب آنرا
اجرا کرد. در صدد انتشار آن بودم که روزی شهرام ناظری به من گفت: چه میشد
که من خوانندگی این اثر را به عهده میگرفتم! ... این اثر همانی شد که
بعدها در سال 1358 با عنوان «شعر و عرفان» به خوانندگی شهرام ناظری منتشر
شد. این اثر بعدها نقش بارزی در مولویخوانی ناظری ایفا کرد.» سالی نگذشت
که وی به فاصله دو سال، دو مثنوی مشهور مولوی نخست «مثنوی موسی و شبان» به
نوازندگی «جلال ذوالفنون» و «بهزاد فروهری» و سپس «بشنو از نی» را به
آهنگسازی «فریدون شهبازیان» عرضه کرد. چون مولویخوانی در موسیقی ایرانی
رایج نبود، ناظری به ویژه از سوی متقدمان، فراوان مورد انتقاد قرار
میگرفت. خود میگوید: «يکروز استاد بنان را ملاقات کردم. ايشان از من خواستند که برای وی آواز بخوانم. من هم اين شعر مولانا را خواندم چه دانستم که اين سودا مرا اينسان کند مجنون.
استاد بنان گفتند: اين شعر چيه انتخاب کردی؟ تخته، دريا و قلزم و ...
زيبایی ملودی را از بین میبرد. من هم گفتم که استاد، من به کار شما
علاقهمندم، ولی از شعرهای اتو کشيده خوشم نمیآيد.»
جدال بنان با ناظری بر سر مولوی؛ اختلاف ریشهدار تئوریکی در موسیقی
ایرانی بود. بنان همواره معتقد بود که شعر باید آنچنان روان که قابلیت
موزیکال داشته باشد؛ دست آهنگساز حتی خواننده برای ارائه ملودی و
ملودیسازی باز باشد. شعر نباید برای آهنگساز و خواننده مانع ایجاد کند.
شعر مولوی شعری روان و عیان نیست، بلکه دارای فراز و نشیب است. خود بنان
تنها یکبار در برنامه گلها، شعری از مولوی، به صورت آواز و نیز قطعهای
از وزیری بر روی شعر مولوی را اجرا کرد. وی معتقد بود که شعر باید در خدمت
موسیقی باشد. از قضا در برنامه رادیویی به سال 1352 با عنوان «چهرههای
موسیقی ایرانی» (کاری از محمود خوشنام) بنان بر همین موضوع تأکید میکند:
برای اینکه موسیقی زیبا جلوه داده شود، شعر باید سالم و روان بیان شود.
حتی برای اینکه موسیقی و ملودی خوب ادا شود. آهنگساز یا خواننده، باید به
تصحیح و تغییر کلام شاعر بپردازد. حتی به تغییرات وزیری بر روی مثنوی
«بشنو از نی» تأکید و آن را تأیید میکند و در ادامه میگوید: شعر «چه
شورها» را من به واسطه اشتباه عارف قزوینی و ارائه مناسب ملودی بین شور -
ها سکوت گذاشتم.
اما
ناظری نظر دیگری را اختیار کرد. وی معتقد بود که مولوی حتماً باید در
موسیقی ما حضور داشته باشد. بنان به ناظری گفت که مولوی دستانداز دارد.
ناظری در پاسخ گفت: من میخواهم در این دستانداز حرکت کنم. در نظر بنان
کلام باید در خدمت موسیقی باشد. اما ناظری، نظر دیگری اختیار کرد.
اما فارغ از پرداختن به خوانش ناظری از مولوی، اساساً چقدر ساختار شعر مولوی، قابلیت موزیکال دارد؟
برای
شناخت ذهن و زبان مولوی، پرداختن به زمینه و زمانه ادبیات وی ضروری
مینماید. نکته مهم در اشعار مولوی، انتقال عمده اشعار وی به صورت شفاهی
است. به عبارتی اشعار مولوی، به صورت بداهه قرائت و توسط شاگردان وی تحریر
میشد. تنها «نینامه» (ابیات نخستین) مثنوی است که توسط خود مولوی نگاشته
شده، بقیه مثنوی محصول گفتار و مکالمات وی است. آنچنانکه از تذکرهها بر
میآید، اصلاً مولوی به صحت صوری کلام خود توجهی نداشت، ضمن اینکه
هیچگاه به بازخوانی و بازنویسی کلام خود نمیپرداخت. پایان دفتر دوم
مثنوی وی، نمونه بارز ساختار شفاهی مثنوی است. آنجاکه در نیمه راه
مستمعان و تقریرگران به خواب رفتند و مولوی بیکاتب باقی ماند؛ صبح شد
ای صبح را صبح پناه / عذر مخدومی حسامالدین بخواه (عمده مثنوی نگاشته
شاگردان وی نظیر حسامالدین بود). کسی که بطور بداهه به قرائت شعر خود
میپردازد و تمایلی نیز به بازبین شعر خود ندارد، قطعاً به موسیقی، توازن
و ابعاد صوری کلام خود توجهی ندارد.
همچنین
مولوی به واسطه زیست در فضای ترکی، ادبیاتی متأثر از این ادبیات یافته
است. برخی مواقع، مولوی در بند زبان و لهجه ترکی است و به کنایات و کلمات
ترکی اشاره میکند. واژگانی نظیر: قلزم، قازغان، بچک، قتو، سغارق، قلاووز،
قنق و ... از جمله کلماتی در مثنوی هستند که بازتاب فرهنگ ترکی است. نه
اینکه کلام و کلمات مولوی سراسر انتزاعی باشند، بلکه روایت و قرائت آن،
کمی با ادبیات کلاسیک ایرانی، فاصله دارد. ضمن اینکه ورود برخی تعابیر
نامأنوس یونانی و به ویژه امثال و حکم عربی و قرآنی، کلام وی را ترکیبی از
فرهنگ و فرهنگ زبانهای مختلف کرده است. وجود و ورود این دست کلمات
انتزاعی و غیر ملودیک، برای موسیقی ناهنجاریهای فراوانی ایجاد میکند.
مولوی هیچگاه در بند زیبانمایی کلام خود نبود، برعکس کسی چون حافظ که
همواره به زیباتر کردن کلام خود میپرداخت. اینکه مولوی به موزیکالیته
کلام خود توجه نشان دهد، دور از واقعیت مینماید. مولوی هیچگاه در بند
زبان و زمان نبود. به تعبیر خود مولوی: رستم از این بیت و غزل ای شه و
سلطان غزل / مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا. مولوی هر چه بر ذهن خلاق و
شوریده خود میآمد، به طور بداهه بیان میکرد. هیچ رعایت مخاطب، زبان و
توازن شعری را نمیکرد. «عبدالکریم سروش» از مولویشناسان برجسته، معتقد
است: اشعار مولوی ایرادهای فنی بارزی دارد، چنانکه یک فرد متوسط نیز با
جابجایی دو – سه کلمه میتواند این ایرادها را بر طرف کند. (رک قمار
عاشقانه).
همچنانکه
گفته شد؛ مولوی بدون هیچ مقدمهای در لابلای اشعار خود به تعابیر و جملات
عربی استناد میکند، یا حتی به قرائت شعر خودساخته عربی میپردازد. در
حالیکه عمده شاعران کلاسیک تفکیکی بین اشعار عربی و فارسی خود قائل
بودند. افرادی مانند حافظ یا سعدی بسیار نادر کلمه یا کلمات نأمنوس عربی
را به شعر خود وارد میکردند. ضمن اینکه به عناصر زیباییشناسی این توارد
توجه میکردند. حافظ غزلی دارد که در همان ابتدا واژه نأمنوس عربی
«المنةالله» را میآورد. قطعاً خوانش و به تصنیفدرآوری این غزل متضمن
سازوکاری است. از قضا خواننده مشهوری در جشن هنر 1350 به همراه گروه
اساتید، همین غزل را میخواند. خواننده سه – چهاربار در همان ابتدای
برنامه مطلع این غزل را تکرار میکند. به یاد بیاوریم خوانش چندباره این
کلمه چه تأثیر منفی در تمامی آواز و نیز مخاطب ایجاد میکند! شعر حافظ
نادر دارای چنین سکتههای شعری است، اما شعر مولوی پر از این سکتهها و
کلمات نأمنوس است. ضمن اینکه مولویخوانان معاصر مانند آن خواننده شهیر
جشن هنر، تأکید بر خوانش اشعار ثقیل و نأمنوس مولوی را دارند. خوانش «ای لولیان»، «زين دو هزارن من و ما» و «باز آمدم چون عيد نو» و تأکید بر کلماتی چون « بر هم زنم» «اين بشکنم آن بشکنم»، نه تنها موسیقی فاخر و زیبایی را جلوه نمیدهد که با نفس موسیقی تضادهای آشکاری دارد.
با توجه به نکات بالا (در عین حکمت غنی مولوی) ساختار شعری مولوی چندان قابلیت موزیکال ندارد. در حالیکه غزل حافظ و سعدی عیان، روان و بیّان و پر از قابلیت برای کمپوزیسیون و ملودیسازی، است. اما اشعار قابل کمپوزیسیون مولوی بسیار محدود و معدود و متضمن مکانیسمهای خاصی است. مثنوی مولوی چنان است که خوانش آن باید در مثنویهای چند دستگاه خاص خوانده شود و آن هم به واسطه منوفن بودن مثنوی مولوی و گوشه مثنوی دستگاههای آوازی، غیر قابل انعطاف و یکنواخت است (بنگرید مناجات شجریان در مثنوی پیچ آواز افشاری: ای دهان بستی ...). دیوان کبیر وی هم دارای غزلیاتی است که به زعم مولویشناسان منصوب بودنش به مولوی تشکیکپذیر است. زبده و گزیده آن هم که توسط کسی چون «شفیعی کدکنی» تدوین شده، یا دارای ایرادهای فنی، یا ثقیل و ... است. از یاد نبریم که عمده اشعار مولوی «ذوقافیتین» است که این سبک و سیاق با سنت تلفیق شعر و موسیقی و سنت موسیقی ردیف دستگاهی، آهنگسازی، ارکسترال ایرانی سازگاری ندارد و جهد جدی در جهت احیای مولوی در موسیقی معاصر متضمن، پدیدآیی نظام موسیقیایی دیگری است. بنابراین انتخاب اشعار مولوی در نظام موسیقی ما باید تؤام با وسواس و حتی در برخی موارد تصحیح کلام صورت گیرد. همان شجاعتی که جناب شجریان در ساخت قطعه زیبای «آسمان عشق» (مولوی) انجام داد که به تغییر دو – سه کلمه از ابیات مولوی منجر شد. تأکید فراوان بر مولوی و شکلگیری نهضت مولویخوانی در دوران معاصر بیش از آنکه در خدمت اصل موسیقی باشد، اسیر تبلیغات است. انتخاب کلام در موسیقی، در خدمت جلوهنمایی ملودی زیبا و موسیقی زیبا است، نه اینکه باید موسیقی و ملودی حرام که اشعار فلان شاعر در جهان زنده شود. در پایان به نظر میرسد این نوع مولویخوانی که تأکید بر «قلزم» و «این بشکنم و آن بشکنم» و ... میکند، شیوهای است که در خانقاه و مراسمهای عارفانه مانند «سماع درویشان» در قونیه، قابل درک است.